جدول جو
جدول جو

معنی پشخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پشخیدن
(گِ رَ / رُو خوا / خا تَ)
پاشیدن: ساشاش، آنچه بپشخد از خون. (السامی فی الاسامی). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است. رجوع به این پشنجیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
پخش شدن، پهن شدن، کوفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشلیدن
تصویر پشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، بشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخیدن
تصویر پرخیدن
تفتیش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ دَ اَ کَ / کِ دَ)
پاره کردن و بر جای گذاردن. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ دَ)
ظاهراً مصحف شخلیدن و مقلوب لخشیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). و نیزمصحف شخشیدن باشد. لغزیدن و فروافتادن از جایی. (برهان). شخشیدن. بیهقی در تاج المصادر در ترجمه ذریر گوید: بشخیدن چشم در سر، وانگریستن و امعان نظر کردن. (ناظم الاطباء) ، با تندی و درشتی و ترشرویی نگریستن، پژمرده شدن. ناتوان و سست و ضعیف گشتن. شخولیدن، به حال آمدن پس از افتادن، نگاه داشتن خود را هنگام غلطیدن. (ناظم الاطباء) ، صورتی است از چخیدن به معنی ستیزه کردن:
هر آن تخمی که دهقانی بکارد
زمین و آسمان آرد شخیدن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شُ دَ)
کوفته شدن. پهن گردیدن. (برهان) ، رش ّ. رشاش. الرّشاش آنچه بپخشد از خون. (السامی). پراکنیدن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ شُ دَ)
تفتیش کردن. برخیدن. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
درخشیدن. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 186 و 219).
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو رَ تَ)
چسبیدن. دوسیدن. لصق. التصاق. لزق. التزاق:
که بی داور این داوری نگسلد
و بر بی گناه ایچ بد نپشلد.
ابوشکور.
و رجوع به بشلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو سِ تَ دَ)
شعوری از فرهنگ جهانگیری نقل میکند که این کلمه بمعنی پراکندن و جدا کردن است. لکن در جهانگیری یافت نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاریدن
تصویر پاریدن
پریدن، پرواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکیدن
تصویر خشکیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخشیدن
تصویر جخشیدن
چین دار شدن، در هم کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشیدن
تصویر تخشیدن
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن تابیدن روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
سوت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخیدن
تصویر برخیدن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمیدن
تصویر آشمیدن
مخفف آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدن
تصویر پالیدن
جستجو کردن، تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پائیدن
تصویر پائیدن
توقف کردن، ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
در آویختن برهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
لغزیدن، لیز خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشلیدن
تصویر پشلیدن
چسبیدن دوسیدن التصاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخیدن
تصویر پرخیدن
تفتیش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
کوفته شدن پهن گردیدن، پراکنیدن ترشح کردن رش رشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخیدن
تصویر پرخیدن
((پَ دَ))
تفتیش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
((شَ دَ))
شعله کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشمیدن
تصویر خشمیدن
ائتکال
فرهنگ واژه فارسی سره