ظاهراً مصحف شخلیدن و مقلوب لخشیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). و نیزمصحف شخشیدن باشد. لغزیدن و فروافتادن از جایی. (برهان). شخشیدن. بیهقی در تاج المصادر در ترجمه ذریر گوید: بشخیدن چشم در سر، وانگریستن و امعان نظر کردن. (ناظم الاطباء) ، با تندی و درشتی و ترشرویی نگریستن، پژمرده شدن. ناتوان و سست و ضعیف گشتن. شخولیدن، به حال آمدن پس از افتادن، نگاه داشتن خود را هنگام غلطیدن. (ناظم الاطباء) ، صورتی است از چخیدن به معنی ستیزه کردن: هر آن تخمی که دهقانی بکارد زمین و آسمان آرد شخیدن. ناصرخسرو
ظاهراً مصحف شخلیدن و مقلوب لخشیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). و نیزمصحف شخشیدن باشد. لغزیدن و فروافتادن از جایی. (برهان). شخشیدن. بیهقی در تاج المصادر در ترجمه ذریر گوید: بشخیدن چشم در سر، وانگریستن و امعان نظر کردن. (ناظم الاطباء) ، با تندی و درشتی و ترشرویی نگریستن، پژمرده شدن. ناتوان و سست و ضعیف گشتن. شخولیدن، به حال آمدن پس از افتادن، نگاه داشتن خود را هنگام غلطیدن. (ناظم الاطباء) ، صورتی است از چخیدن به معنی ستیزه کردن: هر آن تخمی که دهقانی بکارد زمین و آسمان آرد شخیدن. ناصرخسرو