جدول جو
جدول جو

معنی پسوده - جستجوی لغت در جدول جو

پسوده
دست زده دست مالیده بسوده، سوراخ کرده
تصویری از پسوده
تصویر پسوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ، راحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست زده دست نهاده شده، مالیده، لمس کرده شده، ساییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسودن
تصویر پسودن
بسودن دست مالیدن دست زدن لمس کردن بساویدن مس پساویدن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته مقبول، خوب نیکو، نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشد که در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
مهیا ساخته آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسده
تصویر پوسده
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست مالیده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
بسغده، ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسودن
تصویر پسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
آرام، آرام گرفته، فارغ، آسایش یافته، دارای آسایش، آنکه در حال استراحت است، بی درد، بی غم، نگه داری شده، حفظ شده، محفوظ، درامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوده
تصویر مسوده
مکتوبی که نوشته می شود تا بعداً اصلاح و پاک نویس کنند، چرک نویس، نمونه ای که چاپخانه از مطالب چیده شده برای تصحیح و غلط گیری می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوده
تصویر مسوده
دستخط، نامه، فرمان، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
هموارولغزنده: بکوهی آتشین و نسوذه برشودچون بسرنزدیک رسدبازبشخشد وبپایان فروافتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
((دِ))
خستگی در کرده، آرام گرفته، فارغ، خوش، شادمان، تنبل، بی کاره، بی رنج، بی تعب، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
((بَ دِ))
دست زده، مالیده، لمس کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسودن
تصویر پسودن
((پَ دَ))
دست زدن، لمس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
((پَ غَ دِ))
مهیا، ساخته، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوده
تصویر مسوده
((مُ سَ وَّ دِ))
پیش نویس، نوشته ای که بعداً اصلاح و پاکنویس شود، چرک نویس، سیاه کرده شده، نمونه ای که چاپخانه از مطالب چیده شده دهد تا تصحیح و برگردانده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوده
تصویر نسوده
((نَ دِ))
هموار و لغزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
پسندیده، برای مثال آن چیست ز کردار پسنده که تو را نیست / آن چیست ز نیکویی و خوبی که نداری (فرخی - ۳۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
Relieved
دیکشنری فارسی به انگلیسی
облегчённый
دیکشنری فارسی به روسی