- پسرچه
- پسر کوچک
معنی پسرچه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جامه، منسوج، قماش، تکه، پاره، قطعه، جز
پسر کوچک پسرک، پسر بد کاره، پست و فرومایه سفله رذل
هر چیز بافته شده از پنبه، پشم یا ابریشم، جنس ذرعی، پاره و تکۀ چیزی مثلاً یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر، واحد شمارش آبادی و ملک
پسری که از مرحلۀ کودکی گذشته اما هنوز به حد بلوغ نرسیده
پسرک، پسر کوچک
پارچه
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان