جدول جو
جدول جو

معنی پسخون - جستجوی لغت در جدول جو

پسخون
کنفت نمودن کسی را از رونق و اعتبار انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرخون
تصویر پرخون
بسیار خون آلود، خون بار، خونین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخون
تصویر سخون
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
خون آلود:
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.
فردوسی.
، کنایه است از دردمند:
همه در هوای فریدون بدند
که از جور ضحاک پرخون بدند.
فردوسی.
دل طوس پرخون و دیده پرآب
بپوشید جوشن هم اندر شتاب.
فردوسی.
ز خیمه برآورد پرخون سرش
که آگه نبد زان سخن لشکرش.
فردوسی.
دلش پرنهیبست و پرخون جگر
ز بس درد و تیمار چندان پسر.
فردوسی.
- مژه و چشمی پرخون، پر از خون، خونبار:
همه دل پر از درد از بیم شاه
همه دیده پرخون و دل پرگناه.
فردوسی.
ز گودرز چون آگهی شد بطوس
مژه کرد پرخون و رخ سندروس.
فردوسی.
بر آن کار نظاره بد یک جهان
همه دیده پرخون و خسته روان.
فردوسی.
- پر خون گشتن جگر، غمزده و دردمند. پردرد، پراندوه شدن:
بدست اندرون داشت گرز پدر
سرش گشته پرخشم و پرخون جگر.
فردوسی.
ورا زان سخن هیچ پاسخ نکرد
دلش گشت پرخون و لب پر ز درد.
فردوسی.
- پرخون گشتن رخ، افروخته و برافروخته گردیدن از خشم یا غم:
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد
ز کار سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی.
رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد دوان تابنزد فرود.
فردوسی.
چو آوازدادش ز فرشید ورد
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوربای گرم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
اشک گرم گریستن چشم، یعنی محزون و غمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخون
تصویر سخون
((سُ خُ))
سخن
فرهنگ فارسی معین
تفاله ی چای
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان، لیفه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان، لیفه ی شلوار، آینده، پسین
فرهنگ گویش مازندرانی
کمین گاه، جای تنگ و تاریک
فرهنگ گویش مازندرانی