- پستانک
- چیزی شبیه نوک پستان پلاستیکی که در دهان کودک شیر خوار گذارند آلتی است لاستیکی که آنرا بدهان بچه شیر خواره گذارند تا بمکد گول زن، سنجد جبلان پستنک سنجد گرگان. یا پستانک تفنگ. لوله باریک سوراخ دار مجاور مخزن باروت تفنگ که چاشنی بر روی آن نهند و با انفجار چاشنی از آنجا آتش بباروت رسد
معنی پستانک - جستجوی لغت در جدول جو
- پستانک ((پِ نَ))
- وسیله ای پلاستیکی به شکل سرپستان برای مکیدن کودکان شیرخوار
- پستانک
- چیزی شبیه نوک پستان که از لاستیک درست می کنند و در دهان کودک شیرخوار می گذارند، ظرف شیشه ای که در آن شیر می ریزند و کودک را با آن شیر می دهند، هر چیزی که شبیه پستان باشد، در علم زیست شناسی سنجد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درختی از تیره گل سرخیان جزو دسته سیبی ها که گلهایش دارای تخمدان 5 برچه بی میباشد. میوه اش باندازه سیب کوچکی است که برنگ قهوه یی متمایل بسبز است. این گیاه در جنگلهای شمالی ایران فراوان است و سه گونه از آن در جنگلهای شمال شناخته شده است غبیراء
عضوی از بدن زن یا حیوان ماده که بچه خود را شیر میدهد
سنجد، درختی کوتاه و خاردار با برگ های شبیه برگ بید، گل های خوشه ای سفید و خوشبو، میوه ای کوچک با پوست سرخ رنگ و مغز سفید و آردمانند شیرین که یک هستۀ دراز سخت دارد، چوب دانه، پستانک، پستنک
((پِ))
فرهنگ فارسی معین
اندامی در پستانداران که در جنس ماده دارای غده های تراوش شیر است و معمولاً رشد بیشتری دارد
پستان مادر را گاز گرفتن: کنایه از ناسپاسی و حق نشناسی کردن
پستان مادر را گاز گرفتن: کنایه از ناسپاسی و حق نشناسی کردن
عضوی از بدن جانوران ماده که روی سینه رشد می کند و غدد شیری در آن قرار دارد
اثبات
انجماد
منجمد افسرده
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
آلاگارسن
آستان، حضرت، جناب
میوه ای است بقدر آلوی کوچک و در درون آن شیره ای باشد لزج و بیمزه، آنرا در دواها بکار برند و گرم و تر است و برای سرفه و ا مراض ریوی بکار میرود
در حال پرستیدن
پروانه
محل صدور و ورود نامه ها و بسته های امکانات، پیک خانه
پس افت، رویه بریده و آماده کفش که کفاشان بر قالب زنند و کفش دوزند
منسوب و مربوط بپسر مقابل دخترانه
پنهانی
پس انداز، اندوخته، ذخیره
درخور و مناسب پسران، به شیوۀ پسران
باغبان، مربوط به بستان مثلاً گیاهان بستانی
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانۀ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانۀ ازدواج، آستان، کنایه از زن، همسر
درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود
مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، داروش، دارواش، دبق، شیرینک، سگ پستان، سنگ پستان
مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، داروش، دارواش، دبق، شیرینک، سگ پستان، سنگ پستان
چیزی که حرکات و سکنات آن بطورمستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه مستانه
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
انس گیرنده
((پَ نَ))
فرهنگ فارسی معین
سیاه گوش، چاوشی، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازمانده شکار آن را می خورد، پروانه