جدول جو
جدول جو

معنی پست - جستجوی لغت در جدول جو

پست
سازمان دولتی که نامه ها و کالاهای مردم را از نقطه ای به نقطۀ دیگر می رساند، کنایه از پستچی مثلاً پست آمد، مقام، منصب، نگهبانی، نگهبان، محلی که یک نگهبان باید از آن نگهبانی کند، جایی که نگهبان در آن استقرار یافته است
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی عمید
پست
آرد، آرد بوداده، آرد گندم یا جو یا نخود بریان کرده، برای مثال منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲ - ۱۰۷)، پوست گندم و جو، سبوس، سپوسه
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی عمید
پست
مقابل بلند، کوتاه، مقابل بالا، پایین، نشیب، خوار، زبون، فرومایه، بخیل، خسیس
پست شدن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
پست شمردن: خوار و ذلیل پنداشتن، حقیر دانستن
پست کردن: پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
پست گشتن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن، پست شدن
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی عمید
پست
(پُ)
اداره ای که نامه ها و امانات از جائی بجائی برد و رساند. چاپارخانه، شخصی که نامه ها و امانات رساند: چاپار. چپر. پیک. برید، منازلی در راه شهرها که در آن مرکوب برای حمل مسافر و بار نگاه دارند، محل خدمت مأمورین انتظامی، شغل. پایگاه. در ادارات دولتی، پاسگاه. (از لغات فرهنگستان).
- غلام پست، مأموری که با بسته های پستی و نامه ها از شهری به شهری همراه رود.
- فراش پست، آنکه نامه و بسته های امانات به صاحبان آن برد. پیک. گسی بنده. و رجوع به گسی بنده شود
لغت نامه دهخدا
پست
(پِ)
پایتخت مجارستان که اردوی مغول در عصر اوکتای قاآن (متوفی بسال 639 هجری قمری) آنرا گشودند و تا نزدیک وینه از طرفی و تا سواحل بحر ادریاتیک از طرفی دیگر پیش رفتند ولی از آن جهت که مردم مجارستان یعنی مجارها (هنگریها) با مغول از یک نژاد بودند پس از یک سال (مغول) مملکت ایشان را رها کرده بهمان تبعیت رسمی قناعت کرد. (تاریخ مغول عباس اقبال ج 1 ص 148). پایتخت مجارستان بوداپست است و آن دو جزء است: بودا و پست و مجموع آن دو را چون مفردی استعمال کرده بوداپست گویند و رود دانوب این دو جزء را از هم جدا کند. رجوع به بوداپست شود
لغت نامه دهخدا
پست
(پِ / پَ)
هر آردی را گویند عموماً و آردی که گندم و جو و نخود آن را بریان کرده باشند خصوصاً و آنرا بعربی سویق خوانند چه سویق الشعیر آرد جو بریان کرده و سویق الحنطه آرد گندم بریان کرده را گویند... (برهان قاطع). کبیدۀ آرد. آرد گندم یاجو یا نخود. صویق. (منتهی الارب). آرد بریان کرده که بترکی تلقان گویند و به لهجۀ مازندرانی پیه خوانند. و بهندی ستو. (غیاث اللغات) (رشیدی). تلخان. قاووت. آرد بوداده با شکر و هردانه و مغز کوبیده. جشیش. قمیحه. قلده. (منتهی الارب) : ابوسفیان چون بگریخت با گروه قریش زادی که از مکّه برگرفته بودند و انبانهای ایشان، پست که داشتند چون میگریختند می افگندند از بهر سبکباری و بتعجیل که میکردند پس مسلمانان انبانهای ایشان پر از پست می یافتند و از راه برمیگرفتند و این غزو را از بهر آن غزوالسویق گفتند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). پس ایشان پیغام کسری به پیغمبر صلی الله علیه و سلم بگفتند ایشان را اجابت نکردو رد کرد و ایشان را ب خانه سلمان فرود آورد و قوت ایشان فراخ کرد از پست جو و خرما... (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). پرویز گفت... ما را زود چیزی ده تا بخوریم و برویم، ایاس کاسه ای برگرفت و پر از پست کرد و خرما و گفت بخورید ایشان لختی بخوردند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و اگر کسی اندر حج بماندی او را اجری داد و بر قبائل عرب توزیع کردی و نفقه دادی و نیز ازآن خویش خرما در شیر افکندی یا بشیر بیامیختی و عرب آنرا جشیش خوانند و نیز طعام بسیار بساختی و پست و خرما بیک جای بیامیختی بسیار... (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). بابک او (افشین) را از حصار خروارهای ماست وروغن گاو و خیار بادرنگ (قثد) بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز، براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید و ما را بحصار اندر جز این چیزی نبود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
بیاور جامی ز یاقوت زرد
پر از شکر و پست با آب سرد
بیامیخت با شکر و پست زهر
که بهمن مگر یابد از کام بهر.
فردوسی.
بفرمود تا خانگی مرغ چار
پرستنده آرد بر شهریار
چون آن مرغ بر پست بگذاشتند
گمانی همی خیره پنداشتند
هم آنگاه مرغ آن بخورد و بمرد
گمان بردن از راه نیکی ببرد.
فردوسی.
والله که همی نخورد خواهم
با شکر بت پرست پستم.
ناصرخسرو.
هر گه که مرا شکر شماری
من پست از آن پست شمارم.
ناصرخسرو.
و اگر تب نباشد آشامه ای از کشک بریان کرده سازند یا از پست جو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و پست غبیراو پست نبق و پست اناردانک سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یا با کشکاب که از پست جو پخته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر پست جو و پوست عدس بدین آبها بسرشند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پست جو. پست عدس ؟. پست گاورس ؟. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عبدالله دانست که حجاج با وی چنان خواهد کردن چهل روز طعام از خویشتن باز گرفته بود و بقدر اندکی پست قناعت کرده بود با مشک و عبیر آمیخته تا اندامش بوی نکردی و چون بیاویختندش هیچ اثر نمی کرد از بوی ناخوش. (مجمل التواریخ والقصص).
داغ داری بسرین بر نتوانی شد حر
پست داری بدهان در نتوانی زد وای.
انوری.
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک
جز که آب گرم و پستی نگذرد از نای من.
خاقانی.
چاره نداشتم الاّ آنک با من بقایای قدری پست که بهر ذخیرۀ مطبخ داشتم مانده بود آن جماعت را در آن مساهم و مشارک کردم... (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ مؤلف ص 17).
منم روی از جهان یک گوشه کرده
کفی پست جوین را توشه کرده.
نظامی.
تن اینجا به پست جوین ساختن
دل آنجا به گنجینه پرداختن.
نظامی.
چون خلافت به ابوجعفر منصور رسید از ابوالجهم کینه ای در دل داشت. در پست بادام او را زهر داد. (تجارب السلف هندوشاه). خرنوب، نباتی است بری خاردارثمر آن مانند سیب لیکن بدمزه باشد و قسم دیگر آن بستانی است ثمر آن مانند خیار شنبر، مگر نسبت بخیار شنبر اندک عریض باشد و از آن رب گیرند و پست سازند. سویق الرمان، پست انار. سختیت، پست ناآمیخته و کم روغن. خضخضه، جنبانیدن آب و پست و مانند آن. قشده، و قشاده، درد مسکه و ته نشین آن چون با پست و خرما پخته شوند. سویق قفاز، پست ناشورانیده. مهمق، پست سائیده. (منتهی الارب) ، سبوس. سبوسه. نخاله.
چه کردم چون نسازد طبع تو با من
بدان ماند که گوئی آبم و پستی.
ناصرخسرو.
، مرکبی باشد که بعضی از چله نشینان و فقیران و جوکیان هندوستان از جگر آهو و مغز بادام و امثال آن سازند که هرگاه مقدار پسته ای از آن بخورند تا چند روز محتاج بطعام نشوند. (برهان قاطع).
- پست سنجد، سویق الغبیرا. آرد سنجد.
- پست سیب، سویق التفاح.
- پست فروش، آنکه پست بمعرض بیع گذارد. سواق. (دهار).
- پست کور، سویق کبر
لغت نامه دهخدا
پست
پایین، تحت، زیر، کوتاه
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ لغت هوشیار
پست
((پُ))
مخفف پوست، جلد
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی معین
پست
کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر، سازمانی که عهده دار این کار است، محل خدمت، شغل و مقام اداری، وظیفه معین هر بازیکن در بازی های گروهی، نقش (واژه فرهنگستان)، الکترونیک ایمیل، اکسپرس نوعی خدمات
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی معین
پست
((پِ یاپَ))
هر نوع آرد، آرد بریان شده گندم یا جو، سپوس، پوست گندم یا جو
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی معین
پست
((پَ))
پایین، نشیب، کوتاه، کم ارتفاع، فرومایه، بی سر و پا، خراب، بد، نابود، معدوم، ذلیل، زبون، دون، خوار، تنگ چشم، اندک بین، ناگوار، تلخ، هراسان، مشوش، بیزار، نفور، سست، ضعیف
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ فارسی معین
پست
حقیر
تصویری از پست
تصویر پست
فرهنگ واژه فارسی سره
پست
بريدٌ
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به عربی
پست
Sordid, Sordidly
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پست
sordide, sordidement
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پست
низький , підло
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پست
비열한 , 추악하게
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به کره ای
پست
подлый , подло
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به روسی
پست
پست تر، پایین، پست
دیکشنری اردو به فارسی
پست
پست , بدمعاشی سے
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به اردو
پست
নীচ , নীচভাবে
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به بنگالی
پست
mbaya, kwa uchafu
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پست
alçak, kirli bir şekilde
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پست
נבזה , בצורה רעה
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به عبری
پست
卑劣な , 醜く
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پست
nikczemny, nikczemnie
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به لهستانی
پست
नीच , घिनौने तरीके से
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به هندی
پست
jahat, dengan jorok
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پست
ต่ำช้า , อย่างต่ำต้อย
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به تایلندی
پست
verachtelijk
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به هلندی
پست
niederträchtig
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به آلمانی
پست
sordido, in modo sordido
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پست
sórdido, de maneira sórdida
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پست
卑鄙的 , 肮脏地
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به چینی
پست
sórdido, sordidamente
تصویری از پست
تصویر پست
دیکشنری فارسی به اسپانیایی