هر آردی را گویند عموماً و آردی که گندم و جو و نخود آن را بریان کرده باشند خصوصاً و آنرا بعربی سویق خوانند چه سویق الشعیر آرد جو بریان کرده و سویق الحنطه آرد گندم بریان کرده را گویند... (برهان قاطع). کبیدۀ آرد. آرد گندم یاجو یا نخود. صویق. (منتهی الارب). آرد بریان کرده که بترکی تلقان گویند و به لهجۀ مازندرانی پیه خوانند. و بهندی ستو. (غیاث اللغات) (رشیدی). تلخان. قاووت. آرد بوداده با شکر و هردانه و مغز کوبیده. جشیش. قمیحه. قلده. (منتهی الارب) : ابوسفیان چون بگریخت با گروه قریش زادی که از مکّه برگرفته بودند و انبانهای ایشان، پست که داشتند چون میگریختند می افگندند از بهر سبکباری و بتعجیل که میکردند پس مسلمانان انبانهای ایشان پر از پست می یافتند و از راه برمیگرفتند و این غزو را از بهر آن غزوالسویق گفتند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). پس ایشان پیغام کسری به پیغمبر صلی الله علیه و سلم بگفتند ایشان را اجابت نکردو رد کرد و ایشان را ب خانه سلمان فرود آورد و قوت ایشان فراخ کرد از پست جو و خرما... (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). پرویز گفت... ما را زود چیزی ده تا بخوریم و برویم، ایاس کاسه ای برگرفت و پر از پست کرد و خرما و گفت بخورید ایشان لختی بخوردند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و اگر کسی اندر حج بماندی او را اجری داد و بر قبائل عرب توزیع کردی و نفقه دادی و نیز ازآن خویش خرما در شیر افکندی یا بشیر بیامیختی و عرب آنرا جشیش خوانند و نیز طعام بسیار بساختی و پست و خرما بیک جای بیامیختی بسیار... (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). بابک او (افشین) را از حصار خروارهای ماست وروغن گاو و خیار بادرنگ (قثد) بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز، براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید و ما را بحصار اندر جز این چیزی نبود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). بیاور جامی ز یاقوت زرد پر از شکر و پست با آب سرد بیامیخت با شکر و پست زهر که بهمن مگر یابد از کام بهر. فردوسی. بفرمود تا خانگی مرغ چار پرستنده آرد بر شهریار چون آن مرغ بر پست بگذاشتند گمانی همی خیره پنداشتند هم آنگاه مرغ آن بخورد و بمرد گمان بردن از راه نیکی ببرد. فردوسی. والله که همی نخورد خواهم با شکر بت پرست پستم. ناصرخسرو. هر گه که مرا شکر شماری من پست از آن پست شمارم. ناصرخسرو. و اگر تب نباشد آشامه ای از کشک بریان کرده سازند یا از پست جو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و پست غبیراو پست نبق و پست اناردانک سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یا با کشکاب که از پست جو پخته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر پست جو و پوست عدس بدین آبها بسرشند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پست جو. پست عدس ؟. پست گاورس ؟. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عبدالله دانست که حجاج با وی چنان خواهد کردن چهل روز طعام از خویشتن باز گرفته بود و بقدر اندکی پست قناعت کرده بود با مشک و عبیر آمیخته تا اندامش بوی نکردی و چون بیاویختندش هیچ اثر نمی کرد از بوی ناخوش. (مجمل التواریخ والقصص). داغ داری بسرین بر نتوانی شد حر پست داری بدهان در نتوانی زد وای. انوری. اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک جز که آب گرم و پستی نگذرد از نای من. خاقانی. چاره نداشتم الاّ آنک با من بقایای قدری پست که بهر ذخیرۀ مطبخ داشتم مانده بود آن جماعت را در آن مساهم و مشارک کردم... (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ مؤلف ص 17). منم روی از جهان یک گوشه کرده کفی پست جوین را توشه کرده. نظامی. تن اینجا به پست جوین ساختن دل آنجا به گنجینه پرداختن. نظامی. چون خلافت به ابوجعفر منصور رسید از ابوالجهم کینه ای در دل داشت. در پست بادام او را زهر داد. (تجارب السلف هندوشاه). خرنوب، نباتی است بری خاردارثمر آن مانند سیب لیکن بدمزه باشد و قسم دیگر آن بستانی است ثمر آن مانند خیار شنبر، مگر نسبت بخیار شنبر اندک عریض باشد و از آن رب گیرند و پست سازند. سویق الرمان، پست انار. سختیت، پست ناآمیخته و کم روغن. خضخضه، جنبانیدن آب و پست و مانند آن. قشده، و قشاده، درد مسکه و ته نشین آن چون با پست و خرما پخته شوند. سویق قفاز، پست ناشورانیده. مهمق، پست سائیده. (منتهی الارب) ، سبوس. سبوسه. نخاله. چه کردم چون نسازد طبع تو با من بدان ماند که گوئی آبم و پستی. ناصرخسرو. ، مرکبی باشد که بعضی از چله نشینان و فقیران و جوکیان هندوستان از جگر آهو و مغز بادام و امثال آن سازند که هرگاه مقدار پسته ای از آن بخورند تا چند روز محتاج بطعام نشوند. (برهان قاطع). - پست سنجد، سویق الغبیرا. آرد سنجد. - پست سیب، سویق التفاح. - پست فروش، آنکه پست بمعرض بیع گذارد. سواق. (دهار). - پست کور، سویق کبر