- پساویدن
- لمس کردن، دست مالیدن
معنی پساویدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پساویدن
- لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
- پساویدن ((پَ دَ))
- دست مالیدن، لمس کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لمس کردن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
مصرف کردن
لمس شده دست مالیده
مشروب کردن آب دادن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
اکتناف
ابتلاج
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
آسودن
باز ایستادن از کار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
تراوش کردن
پریشان کردن، پراکندن
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
بانگ زدن و زجر کردن
راضی شدن، قبول کردن، مطبوع داشتن
پختن پزیدن
پختن پزیدن
پختن، رسانیدن دمل و امثال آن: (و آماس را نرم کند و بپزاند) (ذخیره خوارزمشاهی)
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
پژمردن پژمریدن، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه
پناه بردن
منع کردن، باز داشتن
شکافتن