جدول جو
جدول جو

معنی پزوایی - جستجوی لغت در جدول جو

پزوایی
(پُزْ)
رجوع به پزوائی شود
لغت نامه دهخدا
پزوایی
سست و ضعیف بتن و بعقل و بفکر بی حرکت و بی عمل سخت ضعیف، بی حمیت
تصویری از پزوایی
تصویر پزوایی
فرهنگ لغت هوشیار
پزوایی
((پُ))
سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل، سخت ضعیف، بی حمیت
تصویری از پزوایی
تصویر پزوایی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیوایی
تصویر شیوایی
فصاحت، بلاغت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز، حلوافروش، برای مثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مثال معده حلوایی بود حلوا کشد / معده صفرایی بود سرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسوایی
تصویر رسوایی
بی آبرویی و شرمندگی به جهت کار، بد بدنامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروانی
تصویر پروانی
در کشتی، فنی از کشتی که کشتی گیر گرد حریف بچرخد و ناگهان پای وی را بگیرد و او را از جا بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویایی
تصویر پویایی
حالت و چگونگی پویا، پویا بودن، پویندگیبرای مثال چند پویی به گرد عالم چند / چند کوبی طریق پویایی (عمعق - ۲۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچایی
تصویر پیچایی
حالت و چگونگی پیچا، پیچا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستایی
تصویر پستایی
پس انداز، اندوخته، ذخیره
فرهنگ فارسی عمید
(پُزْ)
پزوایی. (در تداول عوام) سست. ضعیف به تن و بفکر و عقل. سخت ضعیف. بی حرکت و بی عمل، بی حمیت
لغت نامه دهخدا
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوایی
تصویر مقوایی
در تازی نیامده بسلایگی بسلایه ای منسوب به مقوا ساخته از مقوا: (جعبه های مقوایی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل شنیدن، یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است و آلت آن گوش است سامعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزایی
تصویر سوزایی
قابلیت احتراق
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوفه خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه: (اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری) (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزایی
تصویر پزایی
پزا بودن: بشرط پزایی میخرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
فنی است از کشتی و آن عبارتست از گشتن گرد حریف و پایش را ناگهان برداشتن و از جا ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشایی
تصویر پاشایی
پاشا شدن امارت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
پس افت، رویه بریده و آماده کفش که کفاشان بر قالب زنند و کفش دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویایی
تصویر پویایی
پویندگی
فرهنگ لغت هوشیار
عرض مقابل درازی طول: بمیانجی ایشان مر آن باقی را و هستی سیاهی و سپیدی و درازی و پهنایی چنان نیست که هستی زمان و تغیر که ایشانرا ثبات است و زمان و تغیر را ثبات نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچایی
تصویر پیچایی
حالت و چگونگی پیچا
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشوا امامت قیادت رهبری: پس در روزگار پادشاهان این خاندان... برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که ویرا (بوصادق تبانی را) فرمودند... . یا پیشوایی فرستادگان. پیشواز رفتن پذیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواری
تصویر پرواری
گوسفند یا گاو گوشتی و فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پستایی
تصویر پستایی
((پَ))
رویه برش شده چرم که آماده برای دوختن است، ذخیره، اندوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
((پِ))
آشکار بودن، دانش، معرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوایی
تصویر رسوایی
بدنامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنوایی
تصویر شنوایی
((شَ یا ش))
عمل شنیدن، یکی از حواس ظاهره و آن شنیدن اصوات است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیوایی
تصویر شیوایی
بلاغت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسوایی
تصویر رسوایی
افتضاح
فرهنگ واژه فارسی سره