جدول جو
جدول جو

معنی پز - جستجوی لغت در جدول جو

پز
پسوند متصل به واژه به معنای پزنده مثلاً آشپز، کله پز، پسوند متصل به واژه به معنای پخته مثلاً آب پز، آشپزی: پخت و پز
تصویری از پز
تصویر پز
فرهنگ فارسی عمید
پز
شیوۀ آراستن وضع ظاهری، فخر فروشی و خودنمایی، شکل و وضع ظاهری
تصویری از پز
تصویر پز
فرهنگ فارسی عمید
پز
(پُ)
بمعنی وضع و تظاهر و ادعا. در زبان فارسی بمعنی ریخت و هیأت و شکل و صورت: پزش را باش ! یعنی هیأت و ظاهر او را نگر.
- بدپز، بدشکل. بدریخت.
- خوش پز، خوش هیأت. خوش ریخت. زیبا.
- امثال:
پز عالی جیب خالی
لغت نامه دهخدا
پز
تظاهر و ادعا
تصویری از پز
تصویر پز
فرهنگ لغت هوشیار
پز
((پَ))
پشته بلند، عقبه، کتل، پژ
تصویری از پز
تصویر پز
فرهنگ فارسی معین
پز
((پُ))
شکل، وضع، حالت
پز عالی جیب خالی: خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری
تصویری از پز
تصویر پز
فرهنگ فارسی معین
پز
شکل، سرووضع، لباس، وضع، افاده، تبختر، تظاهر، خودنمایی، فیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پزشک خانه
تصویر پزشک خانه
جای پذیرایی پزشکان از مرضی در خارج مطب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشکیاری
تصویر پزشکیاری
عمل پزشکیار عمل معین طبیب، شغل پزشکیار معین طبیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشکیار
تصویر پزشکیار
کمک پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشکی کردن
تصویر پزشکی کردن
طبابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشکی آزمایشی
تصویر پزشکی آزمایشی
طب تجربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشک دستیار
تصویر پزشک دستیار
معاون طبیب دستیار
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که به درد بیماران رسیدگی کند و به دارو شفا بخشد، حکیم جغد کسی که تداوی امراض کند کسی که مرضی را معالجه و دستوردوایی برای بهبود دهد کسی که حرفه اش معالجه بیماران و مرضی باشد طبیب. یا پزشک یکم. درجه بالای پزشکی معمول در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن بالاتر از پزشک دوم است. یا پزشک دوم. یکی از پایه های پزشکی معمول و مجری در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن پایین تر از پزشک یکم است
فرهنگ لغت هوشیار
پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند بزغند بزغنج بزغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزدک
تصویر پزدک
کرمکی باشد که گندم را خورد و خراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزداغ
تصویر پزداغ
وسیله ای که با آن زنگ تیغ و شمشیر را پاک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزائیدن
تصویر پزائیدن
پختن پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاییدن
تصویر پزاییدن
پختن پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزایی
تصویر پزایی
پزا بودن: بشرط پزایی میخرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزش
تصویر پزش
عمل پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزوا
تصویر پزوا
آدم بینوا و چرکین لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزندگی
تصویر پزندگی
عمل پختن عمل پزنده
فرهنگ لغت هوشیار
آشپز خوراک پز دیگ پز خوالیگر طباخ، آنچه بر زخم و جراحت نهند برای پختن ماده زخم مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزوایی
تصویر پزوایی
سست و ضعیف بتن و بعقل و بفکر بی حرکت و بی عمل سخت ضعیف، بی حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزوی
تصویر پزوی
فرومایه ترین مردم پست طبع دنی ارذل ناس پژوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزهان
تصویر پزهان
آرزو خواهش دل غبطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدگی
تصویر پزیدگی
پخته شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیسیون
تصویر پزیسیون
فرانسوی کجایی (این زبانزد فرزانی)، نهاد، چگونگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاوه
تصویر پزاوه
کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک پزند آوه پجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاوش
تصویر پزاوش
بلوغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دکتر، طبیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پزشکی قانونی
تصویر پزشکی قانونی
دادپزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره