- پز
- تظاهر و ادعا
معنی پز - جستجوی لغت در جدول جو
- پز
- پسوند متصل به واژه به معنای پزنده مثلاً آشپز، کله پز، پسوند متصل به واژه به معنای پخته مثلاً آب پز، آشپزی: پخت و پز
- پز
- شیوۀ آراستن وضع ظاهری، فخر فروشی و خودنمایی، شکل و وضع ظاهری
- پز ((پُ))
- شکل، وضع، حالت
پز عالی جیب خالی: خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری
- پز ((پَ))
- پشته بلند، عقبه، کتل، پژ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دادپزشکی
دکتر، طبیب
فرانسوی کجایی (این زبانزد فرزانی)، نهاد، چگونگی
قابل پختن که پختن او ضرور است
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
پخته شدگی
آرزو خواهش دل غبطه
فرومایه ترین مردم پست طبع دنی ارذل ناس پژوی
سست و ضعیف بتن و بعقل و بفکر بی حرکت و بی عمل سخت ضعیف، بی حمیت
آدم بینوا و چرکین لباس
آشپز خوراک پز دیگ پز خوالیگر طباخ، آنچه بر زخم و جراحت نهند برای پختن ماده زخم مرهم
عمل پختن عمل پزنده
پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند بزغند بزغنج بزغن
عمل پزشکیار عمل معین طبیب، شغل پزشکیار معین طبیبی
کمک پزشک
طبابت کردن
طب تجربی
معاون طبیب دستیار
جای پذیرایی پزشکان از مرضی در خارج مطب
شخصی که به درد بیماران رسیدگی کند و به دارو شفا بخشد، حکیم جغد کسی که تداوی امراض کند کسی که مرضی را معالجه و دستوردوایی برای بهبود دهد کسی که حرفه اش معالجه بیماران و مرضی باشد طبیب. یا پزشک یکم. درجه بالای پزشکی معمول در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن بالاتر از پزشک دوم است. یا پزشک دوم. یکی از پایه های پزشکی معمول و مجری در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن پایین تر از پزشک یکم است
عمل پختن
کرمکی باشد که گندم را خورد و خراب کند
وسیله ای که با آن زنگ تیغ و شمشیر را پاک کنند
پختن پزیدن
پختن پزیدن
پزا بودن: بشرط پزایی میخرم
کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک پزند آوه پجاوه
پختن، رسانیدن دمل و امثال آن: (و آماس را نرم کند و بپزاند) (ذخیره خوارزمشاهی)
آنچه که بپزد منضج