جدول جو
جدول جو

معنی پریزپ - جستجوی لغت در جدول جو

پریزپ(پْری / پِزُ)
پریوزوپ. جنسی از حشرات اورتوپتر. راه رونده، از دستۀ فاسمیده که در نواحی گرمسیر مرطوب یافته میشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریز
تصویر پریز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، پریزن، پرویزن، چاولی، گربال، آردبیز، منخل، غربیل، موبیز، پرویز، غربال
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، فرویز
فریاد، نعره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریزن
تصویر پریزن
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، گربال، تنک بیز، غربیل، موبیز، چاولی، تنگ بیز، پرویز، منخل، غرویزن، پریز، آردبیز، پرویزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریز
تصویر پریز
جای دوشاخۀ برق که به دیوار نصب می کنند و آن را به سیم برق اتصال می دهند
فرهنگ فارسی عمید
در چهارفرسخ و نیم غربی دشت است. (فارسنامۀ خطی ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ)
مخفف پرویزن است که آردبیز باشد. غربال. هلهال
لغت نامه دهخدا
(پْرْیا / پِ)
در اساطیر یونان نام خدای باغها و تاکستانها
لغت نامه دهخدا
(پَ)
فریاد. فغان. نعره:
از پریزت چنان بلرزد کوه
که زمین بومهن بلغزاند.
حکیم علی فرقدی (از جهانگیری).
، بیدگیا. (کازیمیرسیکی) (شلیمر) ، سبزه ای که در کنار جوی و رودخانه و تالاب و جائی که آب بسیار باشد بروید. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) ، مخفف پرویزن. آردبیز. غربال
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریزن
تصویر پریزن
پرویزن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گیرک، دو شاخه وسیله ای که از مجاورت و نزدیکی جسم الکتریسیته داری برق بگیرد، دو شاخه برای گرفتن جریان برق گیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریزن
تصویر پریزن
((پَ زَ))
غربال، الک، هر آلت مشبک و سوراخ سوراخ، پرویزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریز
تصویر پریز
((پَ))
فریاد، نعره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریز
تصویر پریز
((پِ))
وسیله ای برای اتصال دو شاخه برق، تلفن، سیم آنتن یا سیم زمین که در محل ثابتی روی دیوار نصب می شود و گاهی هم به صورت سیار است
فرهنگ فارسی معین