جدول جو
جدول جو

معنی پریدون - جستجوی لغت در جدول جو

پریدون
فریدون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریدون
تصویر فریدون
(پسرانه)
دارای شکوهی اینچنین، پادشاه پیشداری که بر ضحاک ماردوش غلبه کرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
پر شدن، انباشته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریون
تصویر پریون
بیماری خارش پوست بدن، جرب، گری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریدوش
تصویر پریدوش
پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پردوش، پرند، پرندوار
فرهنگ فارسی عمید
(پَرَ)
این صورت را شعوری آورده و معنی پرندوش بدو داده است و ظاهراً تصحیفی است. (شعوری ج 1 ص 242)
لغت نامه دهخدا
(پْرو / پِ دُنْ)
پیر پل. نقاش فرانسوی متولد در کلونی. پس از اکمال دروس خود در دیژن بسال 1870 میلادی به پاریس شد و بعد سفری به ایتالیا کرد و از سال 1789 در پاریس اقامت گزید و به افکار انقلابی گرائید. در ایام انقلاب زندگانی دشوارپرکشاکشی داشت و معاش خود را از نقاشی و رسم و تصویرسازی بدست میکرد و تنگدستی او تا عصر امپراطوری ناپلئون دوام یافت و مردم چنانکه می بایست به مقام بلند وی در هنر پی نبردند در این عصر جمعی متفنن به جمعآوری آثار وی پرداختند و گشایشی در کار او پدید آمد. او حقاً بزرگترین مبتکر نقاشی عصر خویش است بهترین آثار او ’عدالت و انتقام در پی جنایت’ و ’ربودن پسیشه (پسوخه) ’ است و به سال 1823 میلادی در پاریس درگذشت
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شب پیش از دوش. پریشب. این لفظ قیاساً باید چنین باشد. مرکب از دو جزء پری و دوش اما در فرهنگها پرندوش است و پریدوش دیده نشده است. مرحوم ادیب پیشاوری راست:
پریدوش چون جنبش چرخ سنج
بود پنجمین نوبت از هفت و پنج
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، سر راه مالرو اسحاق آباد به گوئین. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 209 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
در زبان پهلوی فرتن، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). پادشاهی است معروف که ضحاک را دربند کرد. (برهان). مطابق شاهنامۀ فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهدۀ ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام میکند و با دستیاری کاوۀ آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران می رسد. سپس در پایان عمر سرزمین وسیع قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم میکند و ایران را به ایرج می سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازه ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و نالۀ بسیار مقام او را به پسرش منوچهر میدهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توارن نهاده میشود. فریدون در پایان سلطنت پانصدسالۀ خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمی بندد. فریدون در ادبیات فارسی بعنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است، چنانکه فردوسی در ستایش سلطان محمود میگوید:
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد.
فردوسی.
در اشعار شاعران دیگر نیز نام او با همین تعبیر دیده میشود:
جشن سده آیین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشندل و دوربین دیده داشت.
سعدی.
ترکیب ها:
- فریدون صفت. فریدون علم. فریدون فر. فریدونکار. فریدون کمر. فریدون نسب. فریدون وار. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریدو
تصویر پریدو
لاتینی ک زبر جد (جواهرات سلطنتی ایران) از گوهرهای گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریون
تصویر پریون
مرضی است با خارش گر جرب قوباء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدوش
تصویر پریدوش
شب پیش از دوش پریشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدوش
تصویر پریدوش
((پَ))
پرندوش، پریشب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریون
تصویر پریون
((پَ))
گر، جرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
((پَ دَ))
پرواز کردن، برجستن و سوار شدن، جهیدن، تبخیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
Bob, Bounce, Hop, Pounce
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
flotter, rebondir, sauter, bondir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نامی معمول در مازندران برگرفته از نام فریدون از پادشاهان
فرهنگ گویش مازندرانی
از محلات اطراف شیخ موسی در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
پریشان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
плыть , прыгать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
schwimmen, aufspringen, hüpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
плавати , стрибати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
pływać, odbijać się, skakać, skakać na
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
漂浮 , 弹跳 , 跳 , 猛扑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
flutuar, quicar, pular, saltar sobre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
galleggiare, rimbalzare, saltare, saltare su
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
flotar, rebotar, saltar, saltar sobre
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
drijven, stuiteren, springen, springen op
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
ลอย , เด้ง , กระโดด , กระโจน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
mengapung, memantul, melompat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
तैरना , कूदना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریدن
تصویر پریدن
לצוף , לקפוץ , לקפוץ , לקפוץ
دیکشنری فارسی به عبری