جدول جو
جدول جو

معنی پریخان - جستجوی لغت در جدول جو

پریخان
(پَ)
موضعی است به سرحد ایران و ترکیه که خط سرحدی از آن میگذرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریان
تصویر پریان
(دخترانه)
پری ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
در حال پریشانی. در حال پریشیدن، پریش. پریشیده. پراشیده. پراکنده. متفرق. منتشر. متشتت. متخلخل. متقسم. صعصع: قردحمه، رای پریشان. فکر پریشان:
باد بیرون کن ز سر تا جمع گردی بهرآنک
خاک را جز باد نتواند پریشان داشتن.
سنائی.
روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان. (کلیله و دمنه).
گفت لیلی را خلیفه کاین توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی.
مولوی.
گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی. (گلستان). و دفتر از گفته های پریشان بشویم. (گلستان).
در هیأتش نظر می کرد صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان. (گلستان).
مرا ز مستی و عشق است نام زلف تو بردن
که قصه های پریشان ز عشق خیزد و مستی.
اوحدی.
، درهم و برهم شده. بهم برآمده. مختلط. ژولیده. گوریده. پشولیده. بشوریده. شوریده. وژگال. آلفته. آشفته: از هم فروفشانده و از هم بازکرده و بیفکنده و بباد برداده. افشانده. شعواء (در موی و زلف) :
سیه گلیم شریعت سهیل زین زنیم
که هست ریش پریشان او چو سرخ گلیم.
سوزنی.
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما.
حافظ.
آن ولایت را چون زلف بتان پریشان و مانند چشم خوبان خراب یافت. (روضهالصفا از کاترمر).
آنکه برهم زن جمعیت ما شد یارب
تو پریشان تر از آن زلف پریشانش کن.
؟
، مضطرب. متوحش. بدحال. بی حواس. سرگردان. سرگشته. متردد. مغموم. غمناک. المناک. دلتنگ. محزون، تنگدست. تهی دست. فقیر. بی چیز. بی مکنت. بی بضاعت. بدبخت.
- پریشان حدیث، حدیث پراکنده و بی اساس.
- پریشان خوردن، خوردن نه به اوقات معینۀ آن و آن مضر باشد. بی ترتیب خوردن.
- بخت پریشان، بخت بد. طالع بد. تقدیر ناسازگار:
اگر بزلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست.
حافظ.
- خوابهای پریشان، اضغاث احلام. که تأویل و تعبیر آن برای اختلاطها راست نیاید. خوابهای آشفته. خوابهای درهم و برهم.
- سخن پریشان، سخن بیهوده و بی معنی. هذیان. کلام مهجور. کلام بی ربط.
- گفتار پریشان، کلام هجر. کلام بی ترتیب. سخن بی نظام
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. دارای 399تن سکنه است. آب از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
موضعی از توابع شاهرود. دارای معدن زغال سنگ
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای. پری سای. پری بند. عزائم کننده پری. معزّم. افسونگر. افسون خوان. جادو: وهرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند. (جهانگشای جوینی).
فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم
از آنکه کار پریخوان همیشه افسون است.
مولوی.
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم.
مولوی.
هم چنانکه پریخوان در حال که افسون در شیشه خواند پری در شیشه رونماید. (بهاءالدین ولد). مرا بر خاتونی تعلق شده بود و خود را بر صفت پریخوانان می کردم و چشم می پوشیدم و میگفتم ارواح چنین میگویند. (انیس الطالبین و عدهالسالکین صلاح بن مبارک بخاری).
پری خانه سازیم بتخانه را
پریخوان در آن پیر کاشانه را.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانۀ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است. در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
((پَ))
ژولیده، آشفته، پراکنده، سرگردان، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
بی حواس
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته، بی آرام، بی قرار، پراکنده، پراکنده خاطر، پریشان حال، تنگدست، درهم، دلواپس، ژولیده، سراسیمه، شوریده، متاثر، متشتت، متفرق، مختل، مشوش، مضطر، مضطرب، مغشوش، منگ، ناآرام، نابسامان، نامنظم، نگران
متضاد: آرام، آسوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
مشوّشٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
Battered, Puzzled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
battu, perplexe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
побитий , здивований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
kudhoofika, kamezea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
избитый , озадаченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
zerschlagen, verwirrt
دیکشنری فارسی به آلمانی
آشفته، نگران، آزاردهنده، گیج کننده، آشفته حال، پریشان، تکان دهنده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
زخمی , پریشان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
আহত , বিভ্রান্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
피폐한 , 당황한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
yıpranmış, şaşkın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
pobity, zdezorientowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
ぼろぼろの , 困惑した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
מרוט , מבולבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
घायल , उलझन में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
เสียหาย , งุนงง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
geslagen, verward
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
maltrecho, perplejo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
maltrattato, perplesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
espancado, perplexo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
破旧的 , 困惑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
terluka, bingung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی