جدول جو
جدول جو

معنی پری - جستجوی لغت در جدول جو

پری
(دخترانه)
فرشته، جن، همزاد، در فرهنگ عوام، موجودی بسیار زیبا نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان می دهد و با جمالش انسان را فریفته خود می کند
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ نامهای ایرانی
پری
جن
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ واژه فارسی سره
پری
موجود مافوق طبیعی که اصلش از آتش است و بچشم نیاید و غالباً نیکوکار است آکندگی، مملوی، انباشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
پری
موجود افسانه ای و اساطیری نظیر جن به صورت زنی بسیار زیبا که مانند فرشته بال دارد و پرواز می کند و در زیبایی نقیض دیو است، کنایه از زن زیبا، جن
دو روز پیش، پریروز، برای مثال مرد امروزی هم از امروز گوی / از پری و دی و فردا دم مزن (محمدشیرین مغربی - لغتنامه - پری)، دو شب پیش، پریشب
پاداش، جایزه
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ فارسی عمید
پری
((پَ))
مخفف پریر، بر سر واژه های شب و روز می آید و معنای دو شب پیش یا دو روز پیش را می دهد
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ فارسی معین
پری
((پَ))
مؤنث جن، که به صورت زنی زیبا تصور می شود، نوعی پارچه بسیار لطیف
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ فارسی معین
پری
Fullness
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پری
полнота
دیکشنری فارسی به روسی
پری
Fülle
دیکشنری فارسی به آلمانی
پری
повнота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پری
pełnia
دیکشنری فارسی به لهستانی
پری
充满
دیکشنری فارسی به چینی
پری
plenitude
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پری
pienezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پری
plenitud
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پری
plénitude
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پری
volheid
دیکشنری فارسی به هلندی
پری
ความสมบูรณ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
پری
kepenuhan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پری
ملاءٌ
دیکشنری فارسی به عربی
پری
पूर्णता
دیکشنری فارسی به هندی
پری
מְלוֹאוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
پری
完全さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پری
충만
دیکشنری فارسی به کره ای
پری
doluluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پری
ukamilifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پری
পূর্ণতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
پری
بھرتی
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرین
تصویر پرین
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پر، نام بانوی دانشمند ایرانی، دختر گبادشاه که یک نسخه از اوستا را به زبان پهلوی برای دستوران و موبدان هندی رونویسی کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریا
تصویر پریا
(دخترانه)
زیبا چون پری، جمع پری، کبوتر بال شکسته ای که به دنبال آشیانه می گردد
فرهنگ نامهای ایرانی
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گیرک، دو شاخه وسیله ای که از مجاورت و نزدیکی جسم الکتریسیته داری برق بگیرد، دو شاخه برای گرفتن جریان برق گیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریر
تصویر پریر
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریز
تصویر پریز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، پریزن، پرویزن، چاولی، گربال، آردبیز، منخل، غربیل، موبیز، پرویز، غربال
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، فرویز
فریاد، نعره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریز
تصویر پریز
جای دوشاخۀ برق که به دیوار نصب می کنند و آن را به سیم برق اتصال می دهند
فرهنگ فارسی عمید