جدول جو
جدول جو

معنی پری - جستجوی لغت در جدول جو

پری
(دخترانه)
فرشته، جن، همزاد، در فرهنگ عوام، موجودی بسیار زیبا نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان می دهد و با جمالش انسان را فریفته خود می کند
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ نامهای ایرانی
پری
موجود افسانه ای و اساطیری نظیر جن به صورت زنی بسیار زیبا که مانند فرشته بال دارد و پرواز می کند و در زیبایی نقیض دیو است، کنایه از زن زیبا، جن
دو روز پیش، پریروز، برای مثال مرد امروزی هم از امروز گوی / از پری و دی و فردا دم مزن (محمدشیرین مغربی - لغتنامه - پری)، دو شب پیش، پریشب
پاداش، جایزه
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ فارسی عمید
پری
(پْری / پِ)
مارکیز دو پری، محبوبۀ دوک دو بوربن، وزیر لوئی پانزدهم. وی بسال 1698 میلادی در پاریس متولد و در 1727 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
پری
مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام نهری است در منتهای شمال شرقی درسم و بطرف جنوب غربی جریان دارد طول آن تقریباً صدهزار گز. آنگاه که رود موزور و چند آب دیگر به وی پیوندد در نزدیکی خرپوت به رود مراد ریزد در سابق وادی این نهر نیز بنام پری قضائی بود تابع سنجاق مازگرد
نام کاریزی در ملایر
لغت نامه دهخدا
پری
(پَ)
موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته، مقابل دیو. همزاد. جان. جن. جنی. جنّه. خافی. خافیه. خافیاء. حوری. ملک. روحانی. خندله. (منتهی الارب). نوعی از زنان جن که نهایت خوبرو باشند. (غیاث اللغات). بعضی از ثقلان که جن و انس باشد: پس هفت تن از پریان بر پیغمبر صلی الله علیه و سلم بگذشتند و بایستادند و آواز قرآن خواندن او بشنیدند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). این خلق ها از آدمیان و پریان. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و هرچ بجهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جمندگان. (ترجمه تفسیر طبری).
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر.
فردوسی.
نگوئی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فرّ چهر پریست.
فردوسی.
که جمشید با تاج و انگشتری
بفرمان او مرغ و دیو و پری.
فردوسی.
جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری.
فردوسی.
زمانه برآسوده از داوری
بفرمان او دیو و مرغ و پری.
فردوسی.
تو داری جهان زیر انگشتری
دد و مردم و مرغ و دیو و پری.
فردوسی.
سپاهی دد و دام و مرغ و پری
سپهبدار با کبر گندآوری.
فردوسی.
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش.
فردوسی.
همان تازی اسبان همچون پری.
فردوسی.
گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری وخلق و دد و دام رمارم.
عنصری (ازحاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی).
پری خواندم او را و زآنروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر.
فرخی.
گریزان همی شد جم اندرجهان
پری وار گشته ز مردم نهان.
اسدی (گرشاسب نامه).
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دلبری.
اسدی (گرشاسب نامه).
دیوش مطیع گشته بمال و پری بعلم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده است.
ناصرخسرو.
بچهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را.
ناصرخسرو.
چون پری جمله پرنده ند گه صلح ولیک
بگه شر همه ابلیس لعین را حشراند.
ناصرخسرو.
اگر دیو را با پری دیده ای
وگر نی تنت دیو و جانت پریست.
ناصرخسرو.
پریت ای برادر برهنه چراست
اگر دیوت اندر خز ششتریست.
ناصرخسرو.
دیوت از طاعت پری گردد چنانک
چون به زرگیری کمر گردد دوال.
ناصرخسرو.
گرچه نهان شد پری از چشم ما
زین نکند عیب کسی بر پری.
ناصرخسرو.
چرا گر خداوند قولی و فعل
پری باشی از قول و دیو از فعال.
ناصرخسرو.
تا روزی گفت خدایا زمین را همه پریان دارند و فساد می کنند. (قصص الانبیاء).
گفت ای چو پری نشسته دلشاد
از صحبت دیو مردم آزاد.
امیر حسینی سادات.
جمشیدی و حشم چو پری مر ترا مطیع
خورشیدی و عدو ز توچون دیو در فرار.
سوزنی.
جان و انسان بندۀ فرمان برش بادا مدام
تا بتازی هست انسان آدمی و جان پری...
سوزنی.
بطبع بینم آتش صفات مردم را
از آن گریزان از هر کسی پری وارم.
خاقانی.
نیست مانندای آتش آن پری
گرچه اصلش اوست چون می بنگری.
مولوی.
هرچه بدهر آدمی است و پری
نیست مگر بهر پرستش گری.
امیرخسرو دهلوی.
می چنانت کند بنادانی
که بز ماده را پری خوانی.
اوحدی.
پری نهفته رخ و دیو در کرشمۀ حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است.
حافظ.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
حافظ.
تذعﱡب، ترسانیدن کسی را پری. (منتهی الارب).
- امثال:
مثل پری از آتش گریختن.
ترسنده را چه پری چه عفریت. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند).
، در آخر بعض اسماء مرکبه آمده است مانند ناف پری (نوعی شیرینی). نازپری نام دختر پادشاه خوارزم که در حبالۀ بهرام گور بود. (برهان قاطع) ، آدمی را از بسیاری خوشگلی و تر و تازگی و لطافت گاه پری گویند، نوعی از قماش است در نهایت ملائمی بسان مخمل، خوابکی هم دارد و رنگارنگ می باشد و از آن مسند و فرش سازند. (غیاث اللغات از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
پری
(پَ)
دوهنگام پیش. دوبار پیش. مخفف پریر است که پریروز (کذا) باشد که روز پیش دیروز است. (برهان قاطع). پری، روز گذشته است (کذا) که مخفف پریر باشد و پریر نیز به یای مجهول است چون یای مجهول و واو مجهول در روزمرۀ عراقیان بلکه اکثر اهل ایران نمانده و همه معروف شده بمعنی روز گذشته هم به یای معروف خوانند. (غیاث اللغات از سراج اللغات و بهار عجم) :
حمام بکام انوری بود پری
در وی صنمی بدلبری بود پری.
انوری.
مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری ّ و دی ّ و فردا دم مزن.
مغربی.
- پریدوش، دو شب پیش از امشب.
- پریروز، دو روز پیش از امروز.
- پریشب، دو شب پیش از امشب
لغت نامه دهخدا
پری
(پُ / پُرْ ری)
حالت و چگونگی پر. آکندگی. زفتی. مملوی. امتلاء. ملاء. ملائه. انباشتگی. بشم. کظه:
نیشکری باش ز پرّی خموش
چند زدن چون نی خالی خروش.
امیرخسرو.
- ، امتلاء معده:
مرد را چون ممتلی شداز حسد کار افتراست
بدمزاجان را قی افتد در مجالس از پری.
انوری.
، کثرت:
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری.
منوچهری.
- پری باکمال زمان، وقتی را گویند که خدای تعالی بر حسب مشیت و تقدیر خود معین فرموده است که مطالب لازمهالوقوع در آن وقت بوقوع پیوندد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
پری
(پِ)
لقب و منصب پر، اقطاع و تیولی که متعلق به مقام پر بود، مقام اعضاء مجلس لردها در انگلستان معاصر، مقام اعضاء مجلس عالی فرانسه از 1815 تا 1848 م
لغت نامه دهخدا
پری
موجود مافوق طبیعی که اصلش از آتش است و بچشم نیاید و غالباً نیکوکار است آکندگی، مملوی، انباشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
پری
((پَ))
مخفف پریر، بر سر واژه های شب و روز می آید و معنای دو شب پیش یا دو روز پیش را می دهد
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ فارسی معین
پری
((پَ))
مؤنث جن، که به صورت زنی زیبا تصور می شود، نوعی پارچه بسیار لطیف
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ فارسی معین
پری
جن
تصویری از پری
تصویر پری
فرهنگ واژه فارسی سره
پری
جنّيّةً
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به عربی
پری
Fullness
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پری
plénitude
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پری
پری، موجود خیالی و افسانه ای، نامی است برای گاو، پریروز
فرهنگ گویش مازندرانی
پری
volheid
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به هلندی
پری
بھرتی
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به اردو
پری
полнота
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به روسی
پری
Fülle
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به آلمانی
پری
повнота
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پری
pełnia
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به لهستانی
پری
充满
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به چینی
پری
plenitude
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پری
pienezza
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پری
পূর্ণতা
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به بنگالی
پری
plenitud
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پری
ukamilifu
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پری
doluluk
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پری
충만
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به کره ای
پری
完全さ
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پری
מְלוֹאוֹת
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به عبری
پری
पूर्णता
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به هندی
پری
kepenuhan
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پری
ความสมบูรณ์
تصویری از پری
تصویر پری
دیکشنری فارسی به تایلندی