جدول جو
جدول جو

معنی پرگا - جستجوی لغت در جدول جو

پرگا
(پِ)
شهری از پامفیلی (آسیای صغیر) واقع در کنار سستیوس و آن موطن اپولونیوس مهندس بود و امروز آنرا قره حصار گویند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرگل
تصویر پرگل
(دخترانه)
(به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل، (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنا
تصویر پرنا
(دخترانه)
پرنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگام
تصویر پرگام
(دخترانه)
نام امپراطوری ای در زمان سلوکیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگان
تصویر پرگان
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریا
تصویر پریا
(دخترانه)
زیبا چون پری، جمع پری، کبوتر بال شکسته ای که به دنبال آشیانه می گردد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروا
تصویر پروا
(دخترانه)
ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
جایی که گل بسیار در آن باشد، آنچه آلوده به گل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
گیاه یا درخت که گل بسیار داشته باشد مثلاً باغ پرگل، درخت پرگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردا
تصویر پردا
فردا، روز بعد از امروز، روز قیامت، زمان آینده، آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند، برای مثال عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی - ۱۰۲)
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، بردال، پردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرلا
تصویر پرلا
نوعی مرغابی با جثۀ کوچک و پرهای سیاه و قهوه ای رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
ویژگی کبوتری که در پاهای او نیز پر روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
کسی که بسیار حرف بزند، بسیار گوی، پرچانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگیا
تصویر پرگیا
زمینی که گیاه فراوان در آن روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه بزاید، پرزاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگس
تصویر پرگس
پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، برگست، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروا
تصویر پروا
بیم، ترس، کنایه از توجه، اعتنا، میل، رغبت،
طاقت، شکیبایی، صبر و قرار، آرام
پروا داشتن: باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن، برای مثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگار
تصویر پرگار
وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
آلتی هندسی برای کشیدن دائره و خطوط. آلتی که ترسیم قسی و دوایر را بکار رود. قلم آهنی دو شاخه که بدان دائره کشند. (غیاث اللغات). افزاری است که بنایان و نقاشان بدان دایره کشند و معرب آن فرجار است. (برهان). پرکار. پرکاره. پرکال. پردال. پرگر. بردال. پرکر. دوّاره. (دهار) (مهذب الاسماء). قمباسی. (ابن خلدون) :
جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزان گرز پیکر بدیشان نمود.
فردوسی.
اگر راست گفتار گرسیوز است
ز پرگار بهره مرا مرکز است.
فردوسی.
چه برگاه دیدش چه بر پشت زین
بیاورد قرطاس و پرگار چین
نگار سکندر چنان هم که بود
نگارید وز جای برگشت زود.
فردوسی.
به بهرام بنمود بازو فرود
ز عنبر به گل بر یکی خار بود
کز آنگونه بتگر بپرگار چین
نداند نگارید کس بر زمین.
فردوسی.
هرچند جهان سخت فراخست و بزرگست
پیش دل او تنگتر از نقطۀ پرگار.
فرخی.
نماز شام پدید آید آفتاب ازدور
چو زرگون سپری گشته گرد او پرگار.
فرخی.
چونکه برهان همی بگوید راست
علم برهان چو خطّ پرگار است.
ناصرخسرو.
تو بپرگار خرد پیش روانم در
بی خطرتر ز یکی نقطۀ پرگاری.
ناصرخسرو.
که اندرعلم اشکال و مجسطی
که چون رانم بر او پرگار و مسطر.
ناصرخسرو.
ای متحیر شده در کار خویش
راست بنه بر خطپرگار خویش.
ناصرخسرو.
چو نیست دانش پرگارخویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار.
ناصرخسرو.
نه محکم بود مرکز دوستی
چو پرگار باشد بر او سوزیان.
مسعودسعد.
مستقیم احوال شو تا خصم سرگردان شود
بسکه پرگاری کند او چون تو کردی مسطری.
انوری.
قدرت برون فتاد چو بنای کن فکان
بنهاد اساس دایره کردار روزگار
ور در درون دایره بودی ز رفعتش
برهم نیامدی خط پرگار روزگار.
انوری.
پرگار نیستم که سرکژ رویم باشد
کز راستی بجز صفت مسطری ندارم.
خاقانی.
همی کردند در عالم چو پرگار
پدیدآرندۀ خود را طلبکار.
نظامی.
کنون چون نقطه ساکن شو بکنجی
که سرگردان بسی بودی چو پرگار.
عطار.
بگرد خویش چو پرگار میدود بر سر
کنون که پای طلب در میان کار نهاد.
کمال اسماعیل.
آنکه در دور تو پا از دایره بیرون نهاد
در ره سرگشتگی بر کار چون پرگار باد.
کاتبی.
دکمه میگشت چو پرگاربه پیرامن جیب
وندران دایره سرگشتۀ پابرجا بود.
نظام قاری (دیوان البسه).
نقشدوز جامه را دیدم چو نقاشی که او
دایره دامان و چاکش هیأت پرگار داشت.
نظام قاری (دیوان البسه).
ز بس تحرّک پرگار تیغ و جدول رمح
بپرنیان هوامرتسم شود اشکال.
طالب.
محیط دایره آنکس بسر تواند برد
که پای جهد چو پرگار استوار کند.
قاآنی.
، کنایه از فلک.مدار گیتی. گردون. جهان. عالم:
همی نام باید که ماند نه ننگ
بدین مرکز ماه و پرگار تنگ.
فردوسی.
حاصل از دست گردد این پرگار
غیر دست است جمله دست افزار.
آذری.
، آشیانه. (جهانگیری)، اشیای عالم، چنبر و طوق گردن. (برهان)،
{{صفت}} دانا و عیار. (غیاث اللغات)،
{{اسم}} سامان و نظام چنانکه گویند این چیز از پرگار افتاد. (رشیدی)، سامان و اسباب خانه. (جهانگیری). جمعیت و اسباب و سامان. (برهان) :
همه پرگار من بجای خود است
دلم است آنکه گمشده ز میان.
حیدری رودی (از جهانگیری).
، مجازاً، گاهی بمعنی دائره و حلقه و طوق نیز می آید از شرح قران السعدین و غیر آن. (غیاث اللغات)، ظاهراً مکر و حیله و تدبیر و افسون. چاره. وسیله. سبب. راه. طریق. (از حواشی قزوینی بر دیوان حافظ) :
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
بخنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری.
حافظ.
گر مساعد شودم دایرۀ چرخ کبود
هم بدست آورمش باز به پرگار دگر.
حافظ.
، قضا. قدر. سرنوشت:
همی گفت (بیژن) اگر بر سرم کردگار
نبشته است مردن به بد روزگار...
دریغا که پژمرد رخسار من
چنین کژ چرا گشت پرگار من.
فردوسی.
چنین است پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند.
فردوسی.
- از پرگار افتاده بودن، از سامان و نظام افتاده بودن: و بر ایشان (میکائیلیان) ستمهای بزرگ است از حسنک و دیگران که املاک ایشان موقوف مانده است و اوقاف اجداد و آباء ایشان هم از پرگار افتاده و طرق و سبل آن بگردیده. (تاریخ بیهقی). حواس خمسه از کار بشده و اعضای سبعه از پرگار بیفتاده. (راحهالصدور راوندی).
با حرف تو چون بیفتدم کار
پرگار و قلم فتد ز پرگار.
فیضی (از فرهنگ رشیدی).
- پرگار او کژ بودن، بخت او بدو باژگونه بودن:
چنین است گفتار و کردار نیست
جز از گردش کژّ پرگار نیست.
فردوسی.
چو شش ماه بگذشت از کار اوی
ببد ناگهان کژ پرگار اوی.
فردوسی.
- تنگ شدن پرگار کسی، بدبخت شدن او:
نبینی که پرگار من تنگ گشت
جوانی شد و عمر بیشی گذشت.
اسدی.
- پرگار چرخ، دور فلک، کذا فی المحمودی. (شعوری).
- پرگار فلک، کنایه از دور فلک و منطقۀ فلک باشد. (تتمۀ برهان).
- پرگار متناسبه یا مدرج، قسمی پرگار.
- مثل پرگار، نهایت آراسته و نیک:
سخت کوشم بلی بخدمت تو
که کنم کار خویش چون پرگار.
عمادی شهریاری.
- ، کج رو. سرگشته
لغت نامه دهخدا
دیه پرگان، بر مسافت قلیلی از مشرق قیر است و آنرا قلعۀ پرگان نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بر وزن و معنی پرگار است که افزار دایره کشیدن باشد. (برهان). معرّب آن فرجار است:
پای ازاین دایره بیرون ننهم یکسر موی
گر سراپای چو پرگال کنندم بدو نیم.
سلمان.
، سامان و جمعیت و اشیاء عالم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تلاش کردن و درهم آویختن. (رشیدی). درهم آویختن و تلاش کردن، بزبان علمی هند طلوع آفتاب را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرما
تصویر پرما
آلتی که نجاران با آن چوب را سوراخ می کنند، مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروا
تصویر پروا
محابا، بیم، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه زاید پرزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
جویا پرسا پرسنده متفحص خبر گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردا
تصویر پردا
فردا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگار
تصویر پرگار
آلتی هندسی که برای کشیدن دائره و خطوط بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگاس
تصویر پرگاس
تلاش کردن و در هم آویختن، طلوع آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره، شاغول، فلک کدار گیتی گردون جهان عالم، قضا و قدر سرنوشت، مکر و حیله تدبیر افسون، دایره حلقه طوق چنبر، اسباب سامان جمعیت، اشیای عالم، آشیانه. یا پرگار دوسر. بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را به قسمتهای مساوی بخش نمود. یا از پرگار افتادن، از سامان افتادن از نظم افتادن، یا پرگار (کسی) کژ بودن، بختذ او بد و باژگونه بودن، یا پرگار چرخ. پرگار فلک. دور فلک، منطقه فلک. یا تنگ شدن پرگار کسی. بدبخت شدن او. یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگار
تصویر پرگار
ابزاری برای کشیدن اشکال هندسی، فلک، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروا
تصویر پروا
احتیاط، اعتنا
فرهنگ واژه فارسی سره
استفاده از پرگار به این معنا است که در انجام یکی از کارهایتان دچار اشتباه میشوید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پرگار
فرهنگ گویش مازندرانی