میخ یا میلۀ فلزی باریک که تیزی سر آن را کوبیده و پهن کرده باشند پرچ کردن: کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد، پرچیدن
میخ یا میلۀ فلزی باریک که تیزی سر آن را کوبیده و پهن کرده باشند پرچ کردن: کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد، پرچیدن
چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک، برای مثال آب رویم رفت و زیر آب چشم / روی چون آب است پرچین ای دریغ (خاقانی - ۷۸۰)
چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم چُروکیده، پُرشِکَن، پُر پیچ و تاب، پُرگِرِه، پُرآژَنگ، پُرنَوَرد، پُرشِکَنج، پُرکوس، پُرماز، اَنجوخیده، آژَنگ ناک، برای مِثال آب رویم رفت و زیر آب چشم / روی چون آب است پرچین ای دریغ (خاقانی - ۷۸۰)
دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورت گران چین نهاد (امیرمعزی - ۱۶۲) پرچ
دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَست، خاربَند، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر، برای مِثال تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورت گران چین نهاد (امیرمعزی - ۱۶۲) پَرچ
پارچه ای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب می کنند، بیرق، علم، درفش، در علم زیست شناسی قسمتی از گل که از میله های بسیار نازک تشکیل می شود و تخم های نر در آن قرار دارد، کنایه از موی جلو سر، کاکل، منگوله ای که از موی حیوانات درست می شده و بر سر نیزه یا علم آویزان می کرده اند، منگوله
پارچه ای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب می کنند، بیرق، عَلَم، درفش، در علم زیست شناسی قسمتی از گل که از میله های بسیار نازک تشکیل می شود و تخم های نر در آن قرار دارد، کنایه از موی جلوِ سر، کاکُل، منگوله ای که از موی حیوانات درست می شده و بر سر نیزه یا علم آویزان می کرده اند، منگوله
چیزی باشد سیاه و مدوّر که بر گردن نیزه و علم بندند. (برهان). علاقۀ علم. ابریشم و موی اسب یا دم گاوی که بر گردن علم بندند. (از فرهنگی خطی). و علی الظاهر رشته هائی سیاه و یا دم گاو و یا دم غژغاو بود که در زیر سنان علم یا نیزه، چون طره ای ازآن می آویخته اند و از این بابست که شاعران غالباً ازآن به طره، زلف و گیسو، تعبیر کرده اند: بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم طرۀ خاتون صبح بر تتق روزگار. عماد عزیزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). راست گفتی بباد پرچم بود گر بود باد را ستام به زر. فرخی. همیشه تا که بود پرچم و سنان بادا سر مخالف تو بر سر سنان پرچم. ادیب صابر. از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده. انوری. خال جمال دولت بر نامهات نقطه زلف عروس نصرت بر نیزه هات پرچم. انوری. روزی که زلف پرچم از آسیب معرکه پنهان کند طراوت رخسار روزگار. انوری. در کوکبۀ تو طرۀ شب بر نیزۀ بندگانت پرچم. انوری. می طرازد چرخ غژغاو دو رنگ صبح وشام نیزۀ قدرت مگر پرچم ندارد بر قنات. اثیرالدین اخسیکتی. کلک تو ز مرتبت بخندد بر قامت رمح و ریش پرچم. اخسیکتی. بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور. مجیر بیلقانی. بجان جست آنکه جست از تو ولیکن من نگویم چون گسسته پرچم نیزه دریده دامن خفتان. مجیر بیلقانی. خصمت سپید دست و سیه دل چو دفتر است بر بیرقت ز طرۀ بلقیس پرچم است. مجیر بیلقانی. و آنکه گیسوی پریشان عروس ظفراست روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش. مجیر بیلقانی. بپرچم حبشی شکل رایتت که ظفر بهندوئیش میان بسته میرود عمدا. مجیر بیلقانی. از بهر تو می طرازد ایام منجوق ز صبح و پرچم از شام. خاقانی. آنجا که نعت صورت خوبان رود ترا دل سوی قد نیزه و گیسوی پرچم است. ظهیر فاریابی. پرچم شبرنگ شاه گیسوی عروسان ظفر است. (راحهالصدور راوندی). و سر سروران گوی میدان و پرچم سنان گشت. (تاج المآثر). و زلف زره ساز او سایه بر عارض خورشید رخشان می انداخت و رایت خورشید سپید روز به پرچم سیاه شب می پوشید. (تاج المآثر). بر سر رمح غلامانت صبا در کارزار پرچم از گیسوی ترکان خطائی یافته. نجیب جرفاذقانی. عروس فتح و ظفر در نقاب پرچم تو چو ماه چارده در زیر طرۀ شام است. نجیب جرفاذقانی. در دور تو زین سپس نجنبد از باد خلاف زلف پرچم. سیف اسفرنگ. نهیب رایت تو دل ربوده از بر دشمن بآب چهرۀ خنجر بتاب طرۀ پرچم. امامی هروی. زلف خاتون ظفر شیفتۀ پرچم تست دیدۀ فتح ابد عاشق جولان تو باد. حافظ. ز پرچم فروزنده نوک سنان چو آن شعله کاید برون از دخان. هاتفی. پرچم مشکین علمهای شاه دستۀ ریحان گریبان ماه. عماد فقیه. بس نیزه که بر چهره ز پرچم بودش ریش خوانی اگرش مرد نه آئین صوابست. قاآنی. ، زبانه. لسان النار. لهب. لهیب، عنبر. گاوعنبر. گاوبحری. قطاس. قیطوس. بحری قطاس. قاطوس. قاطس. غژغاو. غژگاو. کژگاو. کژغاو. کژگا. کژغا. غژغا. غژگا. قیطس، نوعی از گاو کوهی که در کوههای مابین ملک خطا و هندوستان میباشد. (برهان)، موی دم گاو کوهی. (غیاث اللغات)، دم نوعی از گاو بحری که بر گردن اسبان بندند. (برهان). و ظاهراً مراد رشته های دهان گاو بحری، وال (بالن) باشد که در زیر سنان علم یا رمح و یا بر گردن اسب می بستند و عجب این است که کلمه پرچم بدانسان که در فارسی علاقۀ نیزه و نیز ریشه های مصفات و پالونه گونۀ دو طرف دهان نوعی وال (بالن) را نامیده اند، در زبان فرانسه نیز کلمه فانن همانطور به هر دو معنی آمده است: گاوی نشان دهند در این قلزم نگون لیکن نه پرچم است مر او را نه عنبر است. اثیر اخسیکتی. دارد فرسش بدین نشانی پرچم دم شیر آسمانی. خاقانی. ، مجازاً، موی گیسو. (فرهنگ رشیدی) .کاکل. (برهان) : ما از آن محتشمانیم که ساغر گیرند نه از آن مفلسکان که بز لاغر گیرند بیکی دست می خالص ایمان نوشند بیکی دست دگر پرچم کافر گیرند. مولوی. سگ نیم تا پرچم مرده کنم عیسیم آیم که (تا) زنده ش کنم. مولوی. گرچه ناخن رفت چون باشی مرا برکنم من پرچم خورشید را. مولوی. ، و در تداول امروزی گاه بمعنی درفش و علم آید. و رجوع به توغ و توک و بیرق شود.
چیزی باشد سیاه و مدوّر که بر گردن نیزه و علم بندند. (برهان). علاقۀ علم. ابریشم و موی اسب یا دم گاوی که بر گردن علم بندند. (از فرهنگی خطی). و علی الظاهر رشته هائی سیاه و یا دم گاو و یا دُم غژغاو بود که در زیر سنان علم یا نیزه، چون طره ای ازآن می آویخته اند و از این بابست که شاعران غالباً ازآن به طره، زلف و گیسو، تعبیر کرده اند: بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم طرۀ خاتون صبح بر تتق روزگار. عماد عزیزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). راست گفتی بباد پرچم بود گر بود باد را ستام به زر. فرخی. همیشه تا که بود پرچم و سنان بادا سر مخالف تو بر سر سنان پرچم. ادیب صابر. از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده. انوری. خال جمال دولت بر نامهات نقطه زلف عروس نصرت بر نیزه هات پرچم. انوری. روزی که زلف پرچم از آسیب معرکه پنهان کند طراوت رخسار روزگار. انوری. در کوکبۀ تو طرۀ شب بر نیزۀ بندگانت پرچم. انوری. می طرازد چرخ غژغاو دو رنگ صبح وشام نیزۀ قدرت مگر پرچم ندارد بر قنات. اثیرالدین اخسیکتی. کلک تو ز مرتبت بخندد بر قامت رمح و ریش پرچم. اخسیکتی. بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور. مجیر بیلقانی. بجان جست آنکه جست از تو ولیکن من نگویم چون گسسته پرچم نیزه دریده دامن خفتان. مجیر بیلقانی. خصمت سپید دست و سیه دل چو دفتر است بر بیرقت ز طرۀ بلقیس پرچم است. مجیر بیلقانی. و آنکه گیسوی پریشان عروس ظفراست روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش. مجیر بیلقانی. بپرچم حبشی شکل رایتت که ظفر بهندوئیش میان بسته میرود عمدا. مجیر بیلقانی. از بهر تو می طرازد ایام منجوق ز صبح و پرچم از شام. خاقانی. آنجا که نعت صورت خوبان رود ترا دل سوی قد نیزه و گیسوی پرچم است. ظهیر فاریابی. پرچم شبرنگ شاه گیسوی عروسان ظفر است. (راحهالصدور راوندی). و سر سروران گوی میدان و پرچم سنان گشت. (تاج المآثر). و زلف زره ساز او سایه بر عارض خورشید رخشان می انداخت و رایت خورشید سپید روز به پرچم سیاه شب می پوشید. (تاج المآثر). بر سر رُمح غلامانت صبا در کارزار پرچم از گیسوی ترکان خطائی یافته. نجیب جرفاذقانی. عروس فتح و ظفر در نقاب پرچم تو چو ماه چارده در زیر طرۀ شام است. نجیب جرفاذقانی. در دور تو زین سپس نجنبد از باد خلاف زلف پرچم. سیف اسفرنگ. نهیب رایت تو دل ربوده از بر دشمن بآب چهرۀ خنجر بتاب طرۀ پرچم. امامی هروی. زلف خاتون ظفر شیفتۀ پرچم تست دیدۀ فتح ابد عاشق جولان تو باد. حافظ. ز پرچم فروزنده نوک سنان چو آن شعله کاید برون از دخان. هاتفی. پرچم مشکین علمهای شاه دستۀ ریحان گریبان ماه. عماد فقیه. بس نیزه که بر چهره ز پرچم بودش ریش خوانی اگرش مرد نه آئین صوابست. قاآنی. ، زبانه. لسان النار. لهب. لهیب، عَنبر. گاوعنبر. گاوبحری. قطاس. قیطوس. بحری قطاس. قاطوس. قاطس. غژغاو. غژگاو. کژگاو. کژغاو. کژگا. کژغا. غژغا. غژگا. قیطس، نوعی از گاو کوهی که در کوههای مابین ملک خطا و هندوستان میباشد. (برهان)، موی دم گاو کوهی. (غیاث اللغات)، دم نوعی از گاو بحری که بر گردن اسبان بندند. (برهان). و ظاهراً مراد رشته های دهان گاو بحری، وال (بالِن) باشد که در زیر سنان علم یا رمح و یا بر گردن اسب می بستند و عجب این است که کلمه پرچم بدانسان که در فارسی علاقۀ نیزه و نیز ریشه های مصفات و پالونه گونۀ دو طرف دهان نوعی وال (بالِن) را نامیده اند، در زبان فرانسه نیز کلمه فانن همانطور به هر دو معنی آمده است: گاوی نشان دهند در این قلزم نگون لیکن نه پرچم است مر او را نه عنبر است. اثیر اخسیکتی. دارد فرسش بدین نشانی پرچم دم شیر آسمانی. خاقانی. ، مجازاً، موی گیسو. (فرهنگ رشیدی) .کاکل. (برهان) : ما از آن محتشمانیم که ساغر گیرند نه از آن مفلسکان که بز لاغر گیرند بیکی دست می خالص ایمان نوشند بیکی دست دگر پرچم کافر گیرند. مولوی. سگ نیم تا پرچم مرده کنم عیسیم آیم که (تا) زنده ش کنم. مولوی. گرچه ناخن رفت چون باشی مرا برکنم من پرچم خورشید را. مولوی. ، و در تداول امروزی گاه بمعنی درفش و علم آید. و رجوع به توغ و توک و بیرق شود.
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
اگر بیند علمی سفید و بزرگ داشت، دلیل که با توانگری صحبت دارد و از وی منفعت یابد. اگر بیند علمی سیاه داشت، دلیل که قاضی یا خطیب گردد. جابر مغربی اگر در خواب پرچم کشور خودتان را ببینید، بیانگر موفقیت در انجام کارها است. علامت دادن با پرچم در خواب، به این معنا است که موضوعی آبروی شما را تهدید میکند. دیدن علم به خواب بر چهار وجه است. ، اول:ریاست و مهتری. ، دوم: سفر. ، سوم: جاه ومقام و بزرگی. ، چهارم: نیکی احوال (خوبی وضع و حال). علم به خواب، دلیل سفر است. اگر بیند پادشاه علمی به وی داد، دلیل جاه و بزرگی بود. خاصه علم را سفید یا سبز بیند.
اگر بیند علمی سفید و بزرگ داشت، دلیل که با توانگری صحبت دارد و از وی منفعت یابد. اگر بیند علمی سیاه داشت، دلیل که قاضی یا خطیب گردد. جابر مغربی اگر در خواب پرچم کشور خودتان را ببینید، بیانگر موفقیت در انجام کارها است. علامت دادن با پرچم در خواب، به این معنا است که موضوعی آبروی شما را تهدید میکند. دیدن علم به خواب بر چهار وجه است. ، اول:ریاست و مهتری. ، دوم: سفر. ، سوم: جاه ومقام و بزرگی. ، چهارم: نیکی احوال (خوبی وضع و حال). علم به خواب، دلیل سفر است. اگر بیند پادشاه علمی به وی داد، دلیل جاه و بزرگی بود. خاصه علم را سفید یا سبز بیند.