جدول جو
جدول جو

معنی پرپیچ - جستجوی لغت در جدول جو

پرپیچ(پُ)
پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین، پراندوه. پرغم. مضطرب:
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار
لغت نامه دهخدا
پرپیچ
پیچاپیچ، پیچ درپیچ، خمناک
متضاد: راست، مستقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاپیچ
تصویر پاپیچ
هر چیزی که به پا بپیچند، آنچه به پا بپیچند، نواری که به ساق پا می پیچند، مچ پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپیچ
تصویر سرپیچ
آلتی در چراغ برق که لامپ به آن پیچیده می شود، آلتی در چراغ نفتی که فتیله در آن بالا و پایین می رود، عمامه، دستار، شالی که به دور سر ببندند، برای مثال مانندۀ مار پیچ برپیچ / پیچیده سر از کلاه و سرپیچ (نظامی۳ - ۴۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
پاتابه، بادیج، پالیک،
پای پیچنده، به پای پیچنده،
- عمل کسی پاپیچ او شدن، نتیجۀ گناهی عاید او گردیدن
لغت نامه دهخدا
(پُ چُ)
پرپیچ و خم. که پیچ و تاب بسیار دارد.
- گفتاری پرپیچ و تاب، گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود
لغت نامه دهخدا
(پُ چُ خَ)
پرپیچ و تاب: راهی پرپیچ و خم، راهی پیچاپیچ، بغرنج. درهم
لغت نامه دهخدا
(پُ پَ)
خمیر. آرد. گندم پرپی، پرکشش. وگندمی که خمیر آن پرپی باشد قوی تر و پرریعتر است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پرده ای که در دم در خانه اندرونی می آویزند تا کسی داخل آن نگردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسن)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ماه پروین را گویند و بعربی جدوار خوانند. (برهان) ، عملی است که مردمی از اهل دعا برای شفاء کسی که سگ هار گزیده ادّعا کنند و یا دفع پریان وجنّیان، و در بعض قراء قزوین و زنجان باشند و عامل آنرا پرپین چی و پرپین گر نامند. و ترکان عثمانی پارپول و عامل آنرا پارپولچی و عمل را پارپوللاّمق گویند.
- پرپین کردن، عمل خاص برای شفاء سگ هار گزیده کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ سَ تَ)
پوشیدن سینه و پشت بشکل صلیب. از دو طرف چون حمایل، سینه را بشالی یا جز آن پیچیدن. جامه ای دراز را چون حمایلی از دو سوی، به پشت گردن و دو سوی سینه بستن. رجوع به چپرپیچ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
نوعی پیچیدن شال یا جامه سینه را از شانۀ چپ و راست بشکل حمایل. رجوع به چپرپیچ کردن شود
لغت نامه دهخدا
دستار عمامه، زینتی از زر و سیم و جواهر که در عمامه و دستار قراردهند، یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا میگیرد و آن را ببدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپی
تصویر پرپی
خمیری که کشش آن زیاد و برای نان پختن مناسبتر باشد پر کشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر پیچ
تصویر پر پیچ
پر غم، پر اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپیچ
تصویر پاپیچ
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپیچ
تصویر پاپیچ
کنایه از مزاحم، نواری که به ساق پا پیچند، چارق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپیچ
تصویر سرپیچ
آن چه که بر سر چیزی می پیچند، دستار، عمامه، زینتی از زر و سیم و جواهر که در جلو عمامه و دستار قرار دهند، یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا می گیرد و آن را به بدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد، وسیله گود
فرهنگ فارسی معین
کم ارزش، بی ارزش، ناقابل
فرهنگ گویش مازندرانی