پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین، پراندوه. پرغم. مضطرب: یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم. عطار
پیچک: رسد شانه ای تا به شمشاد پیچ ز واپیچ و ریحان گیسوی تو، ملاطغرا (از بهار عجم و آنندراج)، ز واپیچ یک عشق پیچان او دگرگون نماید درختان او، ملاطغرا (در تعریف باغ احمدنگر از بهار عجم و آنندراج)، رجوع به پیچ و پیچ واپیچ شود