- پرپا
- ویژگی کبوتری که در پاهای او نیز پر روییده باشد
معنی پرپا - جستجوی لغت در جدول جو
- پرپا
- خرخاکی، حشره ای خاکی رنگ و کوچک با پاهای کوتاه که در جاهای نمناک زندگی می کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طبقی چوبین که با آن حبوب را پاش دهند طبق چوبی که غلات و حبوب را در آن ریزند و پاک کنند
طبق چوبی که غلات و حبوب را در آن بریزند و پاک کنند
برقرار
فرانسوی بابا پدر
کبوتری را گویند که بر روی استخوان کف پایش پرهای فراوان موجود باشد پرپای مسرول ورشان. توضیح باید دانست که استخوان کف پا در پرندگان بطور عمود بر پنجه ها قرار گرفته و ظاهرا بجای استخوان ساق مینماید. خرخاکی خرخدا حمارالبیت پر پایه
احتیاط، اعتنا
ایشتاده، روی پا، قائم
چوبی ضخیم یا میله ای آهنین که آنرا عمودا در زیر سقف یا جایی دیگر کار گذارند
فردا
خمیری که کشش آن زیاد و برای نان پختن مناسبتر باشد پر کشش
تیهو فرفور. صدای پریدن گنجشک و مانند آن. پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد گلی که جامش از حد طبیعی بیشتر گلبرگ دارد
جویا پرسا پرسنده متفحص خبر گیرنده
آنکه بسیار بچه زاید پرزاینده
محابا، بیم، ترس
آلتی که نجاران با آن چوب را سوراخ می کنند، مته
ایستاده بر پا منتصب
عنوان کودکانه به پدر
آنکه بسیار بچه بزاید، پرزاینده
گل پربرگ، گلی که گلبرگ بسیار داشته باشد
پا، اساس و بنیان محکم، تاب و توان، پایداری، پاوپر، فرصت و موقع مناسب مثلاً خوب پروپایی برایش افتاده
نوعی مرغابی با جثۀ کوچک و پرهای سیاه و قهوه ای رنگ
فردا، روز بعد از امروز، روز قیامت، زمان آینده، آینده
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، هلندوز
بیم، ترس، کنایه از توجه، اعتنا، میل، رغبت،
طاقت، شکیبایی، صبر و قرار، آرام
پروا داشتن: باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن،برای مثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
طاقت، شکیبایی، صبر و قرار، آرام
پروا داشتن: باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن،
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، بهرمه، ماهه، پرمه، برماه، پرماه
پرسیدن، پرسش کردن، سؤال کردن، جویا شدن از حال کسی، خبر گرفتن
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، ورپا، هج، سرپا، برپای، برخاسته، قائم
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
شبدر