جدول جو
جدول جو

معنی پرورانیده - جستجوی لغت در جدول جو

پرورانیده
پرورده، پرورش یافته
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
فرهنگ فارسی عمید
پرورانیده
(پَرْ وَ دَ / دِ)
پرورده. پرورانده. پرورش یافته. تربیت کرده:
ببیند یکی روی دستان سام
که بد پرورانیده اندر کنام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پرورانیده
پرورده پرورش یافته تربیت کرده
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
پرورانیده
((پَ وَ دِ))
پرورده، پرورش یافته
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه پوسیده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
سوده، ببسوده، بساویده، دست مالی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
پروردن، پرورش دادن، برای مثال جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی - ۱/۸۵)
تربیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
بهم زده. زیر و زبر کرده. زیر و رو کرده. (یادداشت مؤلف) ، متلاطم، برانگیخته، دیوانه کرده، آمیخته، آلوده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دَ / دِ)
به خوردن واداشته شده. آنکه او را وادار به خوردن چیزی کرده اند، متمتع. بهره یاب. مطعم. منتفع
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنچه را که پوسیده کرده باشند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوشانده. در بر کرده کسی را، ملبس ساخته: گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده. (تاریخ بیهقی ص 383)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ دَ / دِ)
پرماسیده. بدست مالیده. لمس شده بجهت تمییز درشتی و نرمی:
هر که پرواسیده آن اندام را
در کف خود دیده سیم خام را.
شهرۀ آفاق.
، پرداخته. فراغ یافته
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ هََ تَ)
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.
فردوسی (از اسدی).
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.
فردوسی.
پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ نَنْ دَ / دِ)
آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی. تربیت کننده. بزرگ کننده:
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
فردوسی.
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ.
فردوسی.
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
فردوسی.
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
فردوسی.
، بوجودآورنده:
برآرندۀ گرد گردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
، غذادهنده
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ کَ دَ)
پرورش دادن. پروردن. پرورانیدن. تربیت کردن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
فردوسی.
کنون دور ماندم ز پروردگار
چنین پروراند مرا روزگار.
فردوسی.
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی وخود بشکری.
فردوسی.
من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم. (قصص الانبیاء ص 829) ، تغذیه، انشاء. (منتهی الارب) ، زخرفه. آراستن ظاهر کلام: هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. (تاریخ بیهقی ص 455)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ نِ نَ مَ)
تغذیه
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آنکه بخروش واداشته شده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه بگریستن امر شده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نموداده شده. رشدداده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانیده
تصویر گورانیده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه را که پوسیده کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
پرماسیده بسوده لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیده
تصویر خورانیده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانیده
تصویر رویانیده
رشد داده، نمو داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروارانیدن
تصویر پروارانیدن
تغذیه غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
بزرگ کننده، تربیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پرورانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
((پَ دِ))
دستمالی شده، لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
((دَ یا دِ))
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کرده، آمیخته، آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
((پَ وَ نَ دِ))
مربی، غذا دهنده، به وجود آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورانیدن
تصویر پرورانیدن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پروراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره