جدول جو
جدول جو

معنی پره - جستجوی لغت در جدول جو

پره
هر یک از تیغه های پروانه، دامن، طرف و کنارۀ چیزی، برای مثال پرۀ بیابان، پرۀ دشت، پرۀ کوه، از پرۀ دشت سوی آن سنگ / گردی برخاست توتیارنگ (نظامی - ۴۶۴)
هر چیز پرمانند مثلاً پرۀ قفل، پرۀ آسیاب، پرۀ بینی، حلقه و دایرۀ لشکر و مردم
پره بستن: حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
پره زدن: حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، پره بستن
تصویری از پره
تصویر پره
فرهنگ فارسی عمید
پره(پَ رَ / رِ / پَرْ رَ / رِ)
حلقه و دایرۀ لشکر از سوار و پیاده. خطی که از سوار و پیاده کشیده شود و آنرابعربی صف خوانند. (برهان). حلقۀ زدۀ لشکریان سوارو پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن:
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ
که میر پرّه زدستی بدشت بهر شکار.
فرخی.
مرغ از آن پرّه برون رفت ندانست همی
ز استواری که همی پرّه زدند آن لشکر.
فرخی.
در میان پره در تاخت کمان کرد به زه
جفت با عزت و با دولت و با فتح و ظفر.
فرخی.
گرد ایشان پره ای بستی مانند عقاب
زان برون رفت ندانست همی زایچ کنار.
فرخی.
از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصدره نپرد مرغ به پر.
فرخی.
آید بر کشتگان هزار نظاره
پرّه کشند و بایستند کناره.
منوچهری.
سپه پره زده همچون حصاری
حصاری گشته در وی هر شکاری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
همه لشکرپره داشتند و از ددگان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). چون پره تنگ شد نخجیر را در باغی راندند. (تاریخ بیهقی ص 513).
دو لشکر زدند از دو سو پره باز
ببد دست جنگ دلیران دراز.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ص 177).
پرنده جهان ز تو و در پیشت
دایم زده آز و آرزو پره.
ناصرخسرو.
بزمی است این که هست سراسر سعود چرخ
پره زده بگرد بساط تو چون خیم.
مسعودسعد.
در درون پرّه افتد از برون نی
شیر و گاو آسمان روز شکارت.
انوری.
ور پره زند لشکر عزمت نبود تک
جز داخل آن نیز ردیف سرطان را.
انوری.
از سواران پرّه بسته بدشت
رمۀ گور سوی شاه گذشت.
نظامی.
، دامن. کناره. طرف:
همیدون پرّه های کوه قارن
به پیشش هم چنان آید که گلشن.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بدین خیمه های تهی و چهارپای و شبانی چند منگرید که خصمان در پرۀ بیابان اند و کمین ها ساخته تا خللی نیفتد. (تاریخ بیهقی ص 493). بکتغدی حاجب و غلامان در پرّه بیابان میراندند بر اشتر. (تاریخ بیهقی ص 38). اعیان و مقدمان با لشکر انبوه و ساخته در پرۀ بیابان اند. (تاریخ بیهقی ص 618). چون بمرو رسیدیم شهر و غلات بدست ما افتد و خصمان به پره های بیابان افتند. (تاریخ بیهقی ص 631).
بر نشان پای آن سرگشته راند
گرد از پرۀ بیابان برفشاند.
مولوی.
چو لشکر جمع شد در پرّۀ کوه
زمین بر گاو مینالید ز انبوه.
شرف یزدی (از فرهنگ شعوری).
، دندانۀ چرخ و دولاب. دندانۀ آسیا. پر آسیا. بال آسیای بادی. ناعره. هر یک از تخته های پهن متصل به ستونۀ آسیا که آب بدانها خورد و گردند:
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّۀ آسیا.
فردوسی.
نرگس بسان چرخ یکی ’پرّۀ’ آسیاست
آن چرخ آسیا که ستون زمردین کنی.
منوچهری.
(صف ّ ستارگان ز) بر چرخ زود گرد
چون پرّه های سیمین بر چرخ آسیا.
معزی.
بارّه پدر و مثقب و کمانه و مقل
بخط مهرۀ گردون و پرۀ دولاب.
خاقانی.
آبی است زیرپره که میگردد آسیا
سرّیست زیر پرده که میگردد آسمان.
قاآنی.
، دکلان را گویند که دوک پشم رشتن باشد، نرمۀ چپ و راست بینی. جانب وحشی هر یک از منخرین از جهت سفلی. پرۀ بینی. ارنبه. بچش. (برهان). پشک. کنفره:
چون بوم بام چشم به ابرو برد به خشم
وز کینه گشته پرّۀ بینیش پیل وار.
سوزنی.
، جزوی از قفل را گویند که قفل را بدان محکم و مضبوط سازند. (جهانگیری). پرۀ قفل. گره قفل. دندانۀ قفل. فراشه. گرژ. شب پره. دندانۀ کلید. (فرهنگ اوبهی). شباه. شباه، افراش، پره در قفل کردن:
دو دوست چون بهم آیند همچو پرّۀ قفل
که تا دمی رخ هجرانشان نباید دید.
سنائی.
گر رای روشنت نه کلید جهان بود
در کام قفل شب شکند پرّۀ نهار.
اثیرالدین اخسیکتی.
چون قفل و پرّه آلت بند است روز و شب
زان لاجرم کلید در غم نیافت کس.
خاقانی.
چو پیغام شه با تو کردم پدید
مزن پرّۀ قفل را بر کلید.
نظامی.
ناطقه بی اختیار مدح تو سازد
پرۀ قفل سخن کلید زبان را.
سیف اسفرنگ.
، فراشۀ در. کوژابند. کوژانوک، برگ خرد:
برنتوانم گرفت پرۀ کاهی ز ضعف
گرچه بصورت یکی است روی من و کهربا.
خاقانی.
از بهر جذب خنجر بیجاده رنگ تست
در آخر مجره اگر پرۀ کهست.
ظهیرفاریابی.
، پهلو. جنب. (برهان) :
همی پرّ بشکافت بر تیز تیر
بدان سان زند مرد نخجیرگیر.
فردوسی.
این بار گران بکوبدت بی شک
هم گردن و پشت و مهره و پرّه.
ناصرخسرو.
هر یک از خانه های مرکبات که با پرده و غشائی از دیگران ممتاز است: یک پره پرتقال. یک پره توسرخ، تشنّج، در بعض لغات چون مزید مؤخری آمده است مانند: بادپره، پره زدن، پره کردن، پره داشتن، پره بستن. پره کشیدن، بمعنی گرداگرد گرفتن و حلقه زدن و چنبره زدن، و دور کردن و دایره بستن است. پرّه پرّه کردن، به پره ها جدا کردن لیمو و نارنگی و پرتقال و امثال آن
لغت نامه دهخدا
پره(پَرْ رِ / پِ رِ)
درختکی کائوچوکی دشتی نام آن در بندرعباس پره است و بسواحل عمان تا 1300 گزی ارتفاع دیده شود ونام دیگر آن پرخ است. رجوع به پرخ شود. (گااوبا)
لغت نامه دهخدا
پره(پِ رِ)
ناحیه ای در فلسطین قدیم، واقع در مشرق اردن و پایتخت آن پلا نام داشت
لغت نامه دهخدا
پره
حلقه و دایره لشکر از سوار و پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن، خطی را گویند که از سوارو پیاده تشکیل شود صف، دامن کناره طرف، دندانه چرخ و دولاب دندانه آسیا پر آسیا ناعره، پهلو جنب، جزوی از قفل که بدان قفل محکم گردد، برگ کاه، دکلان دوک پشم رشتن، فراشه در کوژابند کوژانوک، هر یک از خانه های مرکبات که با پرده و غشایی از دیگران جداست، تشنج، بادپره -13 هر یک از اجزای گل خاتم و آن تشکیل شده است از یک مثلث فلزی که در وسط قرار میگیرد و سه مثلث دیگر چوبی یا استخوانی در پهلوی هریک از اضلاع آن، پرخ یا پره آب. محیط و دایره آب. یا پره های بینی. قسمت غضروفی ابتدای سوراخهای بینی که دیواره های طرفی سوراخهای بینی را میسازند و جلو نیز بغضروف نوک بینی منتهی میشود ارنبتین نرمه راست و چپ بینی ارنبه بچش پشک. یا پره پروانه. هر بخش ازاجزای پروانه یا پره قفل. جزوی از قفل که قفل را بدان محکم و مضبوط سازند گره قفل دندانه قفل دندانه کلید گرژ شب پره. یا پره گوش. نرمه راست و چپ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
پره((پَ))
حلقه و دایره لشکر از سوار و پیاده، کناره چیزی، پهلو، دندانه چرخ و دولاب، جزوی از قفل که قفل با آن محکم می شود
تصویری از پره
تصویر پره
فرهنگ فارسی معین
پره
پروانه، چرخ دنده، دندانه، چنبر، چنبره، حلقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پره
تیغه ی چوبی، اولین اتاق تالار، ایوان، هرچیز دم دستی، دنده ی بدن، برخیز، کناره، پریروز، تالار کوچک محل نگاه داری دام، داس، انبارک کنار.، پس فردا، این همه، به این زیادی، برگ، دامن، شاخه های درخت، پر پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طره
تصویر طره
(دخترانه)
موی پیشانی، زلف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حره
تصویر حره
(دخترانه)
زن آزاده، لقب زنان اشرافی، خاتون، نام خواهر محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرده
تصویر پرده
دیوار سفید یا هر آویز دیگری را که فیلم بر روی آن به نمایش در می آید می گویند. پرده ی سینما مانند خود سینما همواره در جهت بهبود کیفیت حرکت کرده است. پرده های امروزین، حساس و مشبکند و نورهای اضافی و اذیت کننده را از خود عبور میدهند و تصویر را شفافتر از گذشته به معرض نمایش می گذارند.
پرده سینما یکی از اجزای اصلی تجهیزات سینما است که برای نمایش فیلم به استفاده می رود. این پرده معمولاً به صورت یک سطح براق و بزرگ از پارچه ای خاص ساخته می شود که قابلیت بازتاب نور را دارد تا تصویر فیلم بهتر قابل مشاهده باشد.
معمولاً پرده های سینما به دو نوع تقسیم می شوند:
1. پرده مات : این نوع پرده به صورت مات و غیر درخشان است که برای کاهش بازتاب نور و ایجاد تصویر با کنتراست بالا استفاده می شود.
2. پرده نفوذی : این نوع پرده به صورت درخشان است و برای پخش نور از پشت پرده و استفاده از سیستم های پروژکتور نوری استفاده می شود.
پرده سینما باید ابعاد مناسبی داشته باشد تا تمامی تصاویر فیلم به طور کامل روی آن جاذب شوند و تماشاگران بتوانند بهترین تجربه را از تماشای فیلم داشته باشند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
(سِ رَ / رِ)
زاج. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شَپْ پَ رَ / رِ)
شبپرک. خفاش. (ناظم الاطباء). رجوع به شب پره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / رِ)
قسمی ازلعب و بازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
ایالتی در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حره
تصویر حره
آزاده زن سنگستان. زن آزاد آزاد زن، جمع حرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خره
تصویر خره
جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره
تصویر جره
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پده
تصویر پده
آتشگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دره
تصویر دره
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذه
تصویر پذه
پد غرب وزک ترنگوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بره
تصویر بره
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره فرفیون که جزو گیاهان کائو چوئی است ودر اطراف بندر عباس بطور خودرو و وحشی دیده میشود. از شیرابه این گیاه برای ساختن کائوچو میتوان استفاده کرد پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرده
تصویر پرده
آکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سره
تصویر سره
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذره
تصویر ذره
خرده، ریزه
فرهنگ واژه فارسی سره
برخی بعضی، باری
فرهنگ گویش مازندرانی