جدول جو
جدول جو

معنی پرنیاز - جستجوی لغت در جدول جو

پرنیاز
بسیار نیازمند، محتاج، برای مثال شد از رنج و تنگی جهان پرنیاز / برآمد براین روزگاری دراز (فردوسی - ۲/۴۱۲)
تصویری از پرنیاز
تصویر پرنیاز
فرهنگ فارسی عمید
پرنیاز(پُ)
سخت محتاج. بسیار نیازمند:
شد از رنج و تنگی جهان پرنیاز
برآمد بر این روزگاری دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرینام
تصویر پرینام
(دخترانه)
دارای نامی زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنیا
تصویر پرنیا
(دخترانه)
پارچه حریر، فرنیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریناز
تصویر پریناز
(دخترانه)
دارای ناز و کرشمه ای چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنیان
تصویر پرنیان
(دخترانه)
پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنواز
تصویر فرنواز
(دخترانه)
مرکب از فر (شکوه) + نواز (ریشه نواختن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریناز
تصویر فریناز
(دخترانه)
عشوه گر، پریناز، دارای ناز و غمزه زیبا و با شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارنواز
تصویر ارنواز
(دخترانه)
نوازش شده اهورا، دارنده سخن سزاوار مرکب از ارنه (سزاوار) + واز (واژه)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترنیان
تصویر ترنیان
(دخترانه)
سبدی که از شاخه های بید می بافند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرناز
تصویر پرناز
(دخترانه)
پری ناز دار، مرکب از پر + ناز (زیبا، قشنگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرناز
تصویر پرناز
پرکرشمه، پرنخوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنیان
تصویر پرنیان
نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، برنو، پرنو، برنون، برای مثال چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار / پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار (فرخی - ۱۷۵)، آمد این نوبهار توبه شکن / پرنیان گشت باغ و برزن و کوی (رودکی - ۵۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
پرنخوت. پربطر. پرفیریدگی:
لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او
لب پر از خنده و دلها همه پرناز و بطر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
حریر. (مهذب الاسماء) (دهار) (حبیش تفلیسی). حریر چینی که نقشها و چرخها (؟) دارد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حریر چینی که منقش باشد. (از شرفنامه از غیاث اللغات). ابریشمینۀ منقش. حریر بسته (معقّد) باشد منقش به شکل پرده. (اوبهی). پرنو. پرنون. حریر چینی که نقشهای بسیار دارد. (صحاح الفرس). لاد. (برهان) :
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان
ترسم که از رکوع ترا بگسلد میان.
خسروانی.
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
ستاره شده سرخ و زرد و بنفش.
فردوسی.
ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشت پر پرنیانی درفش.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت کردوی نیز
بگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو [پرویز] اندر میان
بپیچید بر نامه بر پرنیان.
فردوسی.
فرائین [گراز] چو تاج کیان برنهاد
همی گفت چیزی کش آمد بیاد
نشینم بشاهی همی سالیان
همه پوشش از خزّ و از پرنیان.
فردوسی.
یکی خیمۀ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
بزد دست بر جوشن اسفندیار
همه پرنیان بر تنش گشت خار.
فردوسی.
چو سیصد شتر جامۀ چینیان
ز مخروط و مدهون و از پرنیان.
فردوسی.
درختی که پروردی آمد ببار
ببینی برش هم کنون در کنار
گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای.
فردوسی.
غمی شد ز گفتار او مادرش
همه پرنیان خار شد در برش.
فردوسی.
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سرآردکوهسار.
فرخی.
گفت بر پرنیان ویشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
آینه دیدی بر آن گسترده مروارید خرد
ریزۀ الماس دیدی بافته بر پرنیان.
عنصری.
آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو...
پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان
گندنا رنگ است و سرها را کند چون گندنا.
قطران.
ردای پرنیان گر می بدرّی
چرا منسوج کردی پرنیانت.
ناصرخسرو.
که کردی قامتش را پرنیان پوش.
نظامی.
قبا گر حریر است و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان.
سعدی.
نسیج پرنیان ابله فریبست.
امیرخسرو دهلوی.
رخ از زیلو نگردانم به خار بوریا از فرش
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد.
نظام قاری.
، کاغذ یا جامه ای از حریر که بر آن نبشتندی:
یکی نامه فرمود بر پرنیان
نبشتن بر شاه ایرانیان.
فردوسی.
نبشتند منشور بر پرنیان
همه پادشاهی برسم کیان.
فردوسی.
دبیرش بیاورد عهد کیان
نبشته بر آن پربها پرنیان.
فردوسی.
نگه کرد پس خط نوشیروان
نبشته بر آن رقعۀ پرنیان.
فردوسی.
بنزد بزرگان ایرانیان
نبشتم همین نامه بر پرنیان.
فردوسی.
نبشتند منشور بر پرنیان
خراسان و ری هم قم و اصفهان
ورا داد سالار جمشیدفر [کیکاوس]
دلاور بخورشید بر برد سر.
فردوسی.
نبشتند منشور بر پرنیان
برسم بزرگان و فرّ کیان
زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزاوار تخت وکلاه.
فردوسی.
بخط پدر هرمز آن نامه دید
هراسان شد و پرنیان بردرید.
فردوسی.
نبشتند منشور بر پرنیان
به آئین شاهان و رسم کیان.
فردوسی.
، مجازاًشمشیر:
برهر تنی پراکند آن پرنیان پرند
خاکی کز او نروید جز دار پرنیان.
مسعودسعد.
سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز دادار روزآفرین کرد یاد
یکی گرد برشد که گفتی سپهر
بدریای قیر اندر اندود چهر
بپوشید روی زمین را بنعل
هوا یکسر از پرنیان گشت لعل.
فردوسی.
، پردۀ نقاشی. تابلو:
ابر سام یل موی برپای خاست
مرا ماند این پرنیان گفت راست.
فردوسی.
روان پرنیان کبود ایدر آر
که هست از برش چهرۀ جم نگار.
اسدی.
- مثل پرنیان، سخت نرم و لطیف:
سپر بر سر آورد مرد جوان
بزد بر سپر گشت چون پرنیان.
فردوسی.
چرا که قول تو چون خزّ و پرنیان نشده است
اگر تو در سلب خزّ و پرنیان شده ای.
ناصرخسرو.
، قسمی انگوراز نوع خوب. (از چهارمقالۀ نظامی عروضی).
- دار پرنیان، بقم. (زمخشری). و رجوع به دار پرنیان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرنیانی
تصویر پرنیانی
منسوب به پرنیاندارای پرنیان از پرنیان، برنگ پرنیان، شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشیان
تصویر پرشیان
گیاهی است که بر درختان پیچید عشقه، پرسیاوشان پر از شیان (مسکوک) : (درویش و ضعیف شاخ بادام کردست کنار پر شیانی) (ناصر خسرو. 466)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنواز
تصویر ترنواز
مطرب، تردست
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره سوسنیها که دارای پیاز نسبتا حجیمی است و بطور خودرو در اکثر نقاط آسیا و آفریقا میرویدو پیازش دارای قطعات جداگانه شبیه سیر میباشد کراث ابوشوشه قفلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ماز
تصویر پر ماز
پر چین پر شکن پر شکن ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر نیاز
تصویر پر نیاز
سخت محتاج، نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیاه
تصویر پرسیاه
آنکه دارای پر سیاه رنگ است سیاه پر مقابل پر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیان
تصویر پرسیان
گیاهی است که بر درختان پیچید عشقه، پرسیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ناز
تصویر پر ناز
پر نخوت پر فیریدگی پر بطر پر غمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنیان
تصویر پرنیان
حریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزیان
تصویر پرزیان
پرضرر
فرهنگ لغت هوشیار
رمن پرت به روش نادرست پرت ها، جمع پرت توضیح کلمه (پرت) بیجا بسیاق عربی جمع بسته شده و غلط است. صحیح آن (پرتها) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنیان
تصویر پرنیان
((پَ))
حریر منقش، دیبای چینی، پارچه ابریشمی گل دار، پرده نقاشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرویاز
تصویر فرویاز
نزولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرایاز
تصویر فرایاز
متصاعد، متعالی، صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرگیاه
تصویر پرگیاه
اکسوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرنیرو
تصویر پرنیرو
مغذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرنیان
تصویر پرنیان
حریر
فرهنگ واژه فارسی سره
پرغمزه، پرکرشمه، نازآفرین، نازدار، نازو، پرادا، پرنخوت، متکبر، مغرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابریشم، پرند، حریر، دیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد