جدول جو
جدول جو

معنی پرشکیب - جستجوی لغت در جدول جو

پرشکیب
دارای صبر و شکیب بسیار، پرصبر، صبور
تصویری از پرشکیب
تصویر پرشکیب
فرهنگ فارسی عمید
پرشکیب
(پُ شَ)
پرصبر. پرآرام. پرتحمل
لغت نامه دهخدا
پرشکیب
پر صبر
تصویری از پرشکیب
تصویر پرشکیب
فرهنگ لغت هوشیار
پرشکیب
بردبار، پرتحمل، پرحوصله، شکیبا، صابر، صبور
متضاد: ناشکیب، کم حوصله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرشتاب
تصویر پرشتاب
سریع، چالاک، تند، بی آرام، بی قرار، برای مثال هر آنگه که دانا بود پرشتاب / چه دانش مر او را چه بر سبزه آب (فردوسی - ۷/۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنهیب
تصویر پرنهیب
پرترس وبیم، پرهراس، برای مثال بدان شادمانی و آن فرّوزیب / چرا شد دل روشنت پرنهیب (فردوسی - ۷/۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی شکیب، بی صبر، بی حوصله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
رشکین، دارای رشک وحسد، حسود، باغیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنشیب
تصویر پرنشیب
زمینی که سرازیری بسیار دارد، پر از سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشکنج
تصویر پرشکنج
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشکال
تصویر پرشکال
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، پشکال، برشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرآسیب
تصویر پرآسیب
پرآزار، پردرد و رنج، پرآفت
فرهنگ فارسی عمید
(پُ نِ / نَ)
پرترس. پربیم. پرتشویش. پراضطراب:
از آن خواب کز روزگار دراز
بدید و ز هر کس همی داشت راز
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کامد بتنگی نشیب.
فردوسی.
چو بنمود رخ آفتاب از نشیب
دل موبد از شاه شد پرنهیب
که شاه جهان برنخیزد ز خواب...
فردوسی.
بدان شادمانی و آن فرّ و زیب
چرا شد دل روشنت پرنهیب.
فردوسی.
بیامد گریزان و دل پرنهیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب.
فردوسی.
ز بالا چو برق آمد اندر نشیب
دل از مردن گستهم پرنهیب.
فردوسی.
ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد بتنگی نشیب.
فردوسی.
از آن آگهی شد دلش پرنهیب
سوی چاره برگشت و بند و فریب.
فردوسی.
دلش پرنهیب است و پرخون جگر
ز بس درد و تیمار چندین پسر.
فردوسی.
بدان برز و بالا ز بیم نشیب
دلش ز آفریدون شده پرنهیب.
فردوسی.
دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
پرشکنی در موی، پرچینی. پرشکنجی. پرآژنگی. پرنوردی. پرانجوغی
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
پرچین. پرشکن. پرآژنگ. پرنورد. پرانجوغ، مجعد (موی)
لغت نامه دهخدا
(پُ شَ)
موسم باد و بارانهای هندوستان. برسات. بساره:
گهی ابر تر و گاهی ترشح گونه گه باران
بیا در چشم من بنگر هوای پرشکالی را.
طالب آملی.
و صاحب برهان و غیاث اللغات آنرا پشکال ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ)
بسیار و بچند جای شکافته
لغت نامه دهخدا
آلفرد، روزنامه نویس و نویسندۀ رمان دراماتیک، متولد در ’اکس’ (1858- 1922 میلادی)، تألیفات او عبارت است از ’ون’ و ’دو آموزشگاه’ و غیره، آثار وی حاکی از فلسفه ای نشاطانگیز و تحقیری ترحم آمیز است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکب
لغت نامه دهخدا
(پُ فَ / فِ)
پرعشوه. سخت مکار. سخت حیله گر:
بدو گفت کای ریمن پرفریب
مگر زین فرازی ببینی نشیب.
فردوسی.
بدانگه که گرسیوز پرفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب.
فردوسی.
بخسرو چنین گفت کای پرفریب
بپیش فراز تو آمد نشیب.
فردوسی.
چنین است کردار این پرفریب
چه مایه فراز است و چندین نشیب.
فردوسی.
بدان ای جهاندیدۀ پرفریب
بهر کار دیده فراز و نشیب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ کی یَ)
نام شهر ری در قدیم و آن اقامتگاه شاهان اشکانی در فصل بهار بود. (ایران باستان ص 2645)
لغت نامه دهخدا
(پُ شَ)
پرصبری. پرآرامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرشتاب
تصویر پرشتاب
چالاک، سریع، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکاف
تصویر پرشکاف
پر از شکاف شکافته در چند جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکیب
تصویر پر شکیب
پر آرام پر صبر و تحمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
حسود، با غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است از زبانزدهای کشتی نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکیب
تصویر تراکیب
جمع ترکیب، آمیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کین
تصویر پر کین
پر حسد پر حقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشکین
تصویر ورشکین
شکستگی استخوان (یا استخوانهای) سینه، عوارض و دردهای قفسه صدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی قرار و بی حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکیبی
تصویر پر شکیبی
پر آرامی پر صبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکال
تصویر پرشکال
موسم باد و بارانهای هندوستان برسات بساره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنسیب
تصویر پرنسیب
((پِ رَ))
اصل، اساس، اصول اخلاق، اصول آداب و معاشرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشکوه
تصویر پرشکوه
مجلل
فرهنگ واژه فارسی سره