- پرسکنه
- بسیار مردم
معنی پرسکنه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
حشره ای زیبا که خود را به شعله می زند، حشره ای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ
پیچ و تاب دهنده رقاص
انتشار، تفریق
آلاگارسن
اجازه، جواز، مجوز
پرگوی بسیار گوی روده دراز پر نفس: آدم پرچانه ایست
آنسوی کوه، آنجانب کوه
متفرق، منتشر، پخش
پر حسد پر حقد
درمانده و عاجز، متفرق: (از آن قصاید پر کنده دفتری کردم) (ازرقی)
حلوایی با جوز و بادام
سئوال شده، مسئول
آنکه دارای پر سیاه رنگ است سیاه پر مقابل پر سفید
سئوال کننده، مستفهم
پرگویی
بنده، عبد، چاکر، خادم
حشره ایکه دارای بالهای نازک رنگین که روی گلها می نشیند
زشت و نا زیبا
نرینه در فرزند آدمی جنس پسر مقابل مردینه عورتینه (قس. زنینه دخترینه مردینه)
منسوب و مربوط بپسر مقابل دخترانه
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
درخور و مناسب پسران، به شیوۀ پسران
پرسش کننده، سؤال کننده، خبر گیرنده
بالای کوه، روی کوه، آن طرف کوه، آن روی کوه
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
کسی که زیاد حرف بزند، پرگو، پرسخن، بسیار گوی
فروتنی، چرب زبانی برای فریب دادن کسی، چاپلوسی
حشره ای با بال های نازک رنگین که روی گل ها و گیاهان می نشیند و شیرۀ آن ها را می مکد، شاه پرک، پروانۀ روز،
آلتی پره دار که دور خود بچرخد مثلاً پروانۀ هواپیما، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، همایون و راست پنجگاه
اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، لهی، پروانچه، جواز برای مثال روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲ - ۴۷۹)
پروانک، فرانک، جانوری درنده شبیه شغال، سیاه گوش، چاوش، برای مثال پروانه وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کفلگه گوران کبابشان (خاقانی - ۳۳۰)
حشرۀ بال دار کوچکی که شب ها گرد چراغ یا شمع می گردد و گاه در شعلۀ شمع می سوزد، پروانۀ شب، برای مثال دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی)
پروانۀ اتومبیل: ابزاری پره دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به وسیلۀ تسمه می چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می کند
آلتی پره دار که دور خود بچرخد مثلاً پروانۀ هواپیما، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، همایون و راست پنجگاه
اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، لهی، پروانچه، جواز
پروانک، فرانک، جانوری درنده شبیه شغال، سیاه گوش، چاوش،
حشرۀ بال دار کوچکی که شب ها گرد چراغ یا شمع می گردد و گاه در شعلۀ شمع می سوزد، پروانۀ شب،
پروانۀ اتومبیل: ابزاری پره دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به وسیلۀ تسمه می چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می کند
هر چیزی که زشت و نازیبا باشد، زشت، نازیبا، فرخچ، برای مثال ای پرغونه و باژگونه جهان / مانده من از تو به شگفت اندرا (رودکی - ۴۹۱)
پرستش کننده، عبادت کننده
بندگی کننده، بنده، غلام، خدمتکار
دوست دارنده
بندگی کننده، بنده، غلام، خدمتکار
دوست دارنده
شش شاخ. یا قرصعنه زرقاه. شقاقل را گویند که ریشه گزر بری است
نوشته ای رسمی که به دارنده آن اجازه کار معینی را می دهد مثل پروانه وکالت، جواز، اجازه نامه، حکم، فرمان پادشاهان