جدول جو
جدول جو

معنی پرسوی - جستجوی لغت در جدول جو

پرسوی
صبح پریروز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرسون
تصویر پرسون
(دخترانه)
برهون هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسو
تصویر پرسو
پرنور، پرروشنایی، کنایه از دارای قدرت بینایی زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسوز
تصویر پرسوز
پر از سوزش، دارای سوزش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَ)
در کلمات مرکبۀ ذیل و نظایر آن. رجوع به آن کلمات شود: یزدان پرستی. شاه پرستی. خداپرستی. سایه پرستی. بت پرستی. جان پرستی. (فردوسی). خودپرستی. خیال پرستی. می پرستی. آتش پرستی. عناصرپرستی. عیال پرستی. کعبه پرستی. حق پرستی. باده پرستی. مرده پرستی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
پیر فرانسوا. جراح نظامی فرانسوی. مولد بسال 1754م. در من تانیی (هت - سن) و وفات در سنۀ 1825 م
لغت نامه دهخدا
(پُ)
این کلمه به تنهائی بکار نرود، به بعض کلمات ملحق گردد و به آنها صورت مصدری دهد مانند: احوالپرسی. بیمارپرسی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرنور. مقابل کم سو: چراغی پرسو. چشمی پرسو
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پربو. پرعطر. معطر. خوشبوی. مقابل کم بوی: لاجرم، به (سفرجل) ایشان خوب و آبدار و خوش طعم و پربوی نباشد. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
شاعری ایرانی است. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1495)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
با سوزشی بسیار: پرسوز و گداز
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرسو. پرنوری. مقابل کم سوئی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسو: و اندامهای برسویین را همی فرمایند مالید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و گاه باشد که بر پلک برسویین بدر آید و گاه باشد بر پلک فرو سویین. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به برسو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پیروی. اتباع. اتبّاع. تبعیت. متابعت:
نیکخو گشتی چو کوته کردی از هر کس طمع
پیشرو گشتی چو کردی عاقلان را پس روی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرمو. اشعر. آنکه یا آنچه موی بسیار دارد. مقابل کم موی:
دو چشمش کبود و دو رخسار زرد
تنی خشک و پرموی و لب لاجورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثرّ. ثره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و ورّاج. مقابل کم گوی:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
مسحنفر، مرد پرگوی. قراقره، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
کرسی کانتن مانش از ناحیۀ سن لو دارای 2343 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرسویی
تصویر پرسویی
حالت و چگونگی پرسو مقابل کم سویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسوز
تصویر پرسوز
پر از سوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرآوی
تصویر پرآوی
فرانسوی پیش آگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسو
تصویر پرسو
پرنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پربوی
تصویر پربوی
خوشبوی معطر پر عطر پربو
فرهنگ لغت هوشیار
پس نشینی، عقب نشینی، قهقرا
متضاد: پیشروی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرمنفعت، سودآور، سودمند، مفید، نافع
متضاد: زیان بخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فردا صبح، بامداد فردا
فرهنگ گویش مازندرانی
صبح پریروز
فرهنگ گویش مازندرانی
کرمی که در آرد و سبوس پدید آید و سبب چسبندگی ذرات آن گردد
فرهنگ گویش مازندرانی