جدول جو
جدول جو

معنی پرستی - جستجوی لغت در جدول جو

پرستی
(پَ رَ)
در کلمات مرکبۀ ذیل و نظایر آن. رجوع به آن کلمات شود: یزدان پرستی. شاه پرستی. خداپرستی. سایه پرستی. بت پرستی. جان پرستی. (فردوسی). خودپرستی. خیال پرستی. می پرستی. آتش پرستی. عناصرپرستی. عیال پرستی. کعبه پرستی. حق پرستی. باده پرستی. مرده پرستی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درستی
تصویر درستی
(دخترانه)
نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
(دخترانه)
اسم یک پرنده، پرنده ای سیاه و سفید با بالهای باریک که مهاجر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستش
تصویر پرستش
بندگی، نیایش، عبادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستیژ
تصویر پرستیژ
شخصیت، اعتبار و نفوذ اجتماعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستیز
تصویر پرستیز
پرخاش جو، پرجنگ وجدال، برای مثال تو شادان دل و مرگ چنگال تیز / نشسته چو شیر ژیان پرستیز (فردوسی۲ - ۱۴۵۸)، پرکینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درستی
تصویر درستی
درست بودن، درستکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
کسی که او را بپرستند و ستایش کنند، پرستیده، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
خدمتگزار، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(پُ سِ)
پرخاشجوی. پر از پرخاش. پرخصومت. پرخشم. پرعناد. پرجنگ و ستیز:
ابر بیدرفش افکند رستخیز
ازو جامه پرخون و جان پرستیز.
دقیقی.
گرامی خرامید با خشم تیز
دل از کینۀ خستگان پرستیز.
دقیقی.
برومی عمود و بشمشیر تیز
بگشتند با یکدگر پرستیز.
فردوسی.
بگفت این و بنهاد رخ در گریز
اگر چند بودش دل پرستیز.
فردوسی.
دگر جنگ دیوی بود پرستیز
همیشه به بد کرده چنگال تیز.
فردوسی.
چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز
برفتند پرکین و دل پرستیز.
فردوسی.
بیامد جهاندار با تیغ تیز
سری پر ز کینه دلی پرستیز.
فردوسی.
بدژخیم فرمود تا تیغ تیز
کشیده بیامد دلی پرستیز.
فردوسی.
پس اندر همی راند بهرام تیز
سری پر ز کینه دلی پرستیز.
فردوسی.
دلت تیره بینم سرت پرستیز
کنون جامه بر تن کنم ریزریز.
فردوسی.
که از درد او بد دلش پرستیز
ز هر سو همی جست راه گریز.
فردوسی.
چگونه جهد شیر بی چنگ تیز
اگر چند باشد دلش پرستیز.
فردوسی.
ز پیلان جنگی نجوید گریز
سرش پر ز کینه دلش پرستیز.
فردوسی.
تو شادان دل و مرگ چنگال تیز
نشسته چو شیر ژیان پرستیز.
فردوسی.
بکین کرد دندان و چنگال تیز
شد از کینۀ او سرش پرستیز.
فردوسی.
کنون مانده گشتم چنین در گریز
سری پر ز کینه دلی پرستیز.
فردوسی.
در آن دژ یکی زنگی پرستیز
که غول از نهیبش گرفتی گریز.
اسدی
لغت نامه دهخدا
اسم پرستیدن، ستایش نیایش نماز طاعت عبودیت، پرستاری خدمت خدمتکاری، بیمار داری خدمت بیمار کردن، یا جای پرستش. پرستشگاه یاجایگاه پرستش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیستی
تصویر پیستی
پیس برص: بر پهلوی چپ وی یک ورم سپید یست که بجز از پیستی است
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پوست. جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش، آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده)، تریاکیافیونی، تنیلکاهل و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستیژ
تصویر پرستیژ
خیال واهی و پوچ، اعتبار، نفوذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
پرنده کوچک دارای بالهای دراز
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستیز
تصویر پرستیز
پر کینه و جنگ و جدال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستی
تصویر درستی
صدق، صحت، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستیژ
تصویر پرستیژ
((پِ رِ))
وجهه، آبرو و اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستی
تصویر درستی
((دُ رُ))
درستکاری، تندرستی، سلامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوستی
تصویر پوستی
منسوب به پوست، جلدی، قشری، تنبل، کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرستش
تصویر پرستش
((پَ رَ تِ))
ستایش، نیایش، پرستاری، خدمت، بیمارداری، عمل یا رفتاری که نشانه بندگی، سرسپردگی یا ایمان است، عبادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
((پَ رَ))
چلچله، پرنده ای با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می کند، پلستک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
((پَ رَ تِ))
پرستیده، کسی که او را پرستش کنند، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درستی
تصویر درستی
صحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
معبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
ابابیل
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتبار، تشخص، حیثیت، شخصیت، نفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درستی
تصویر درستی
Accurateness, Correctness, Integrity, Righteousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درستی
تصویر درستی
точность , правильность , честность , праведность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درستی
تصویر درستی
Genauigkeit, Richtigkeit, Integrität, (DE) Rechtschaffenheit
دیکشنری فارسی به آلمانی