جدول جو
جدول جو

معنی پرزمه - جستجوی لغت در جدول جو

پرزمه
اندک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمه
تصویر پرمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، پرماه، برماه، بهرمه، ماهه، پرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزه
تصویر پرزه
پرز جامه و فرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
بقچۀ لباس، بستۀ رخت، پشتوارۀ جامه، لنگۀ بارقماش
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ)
یک بار خوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یک بار در روز خوردن مانند وجبه. (از اقرب الموارد). اکل الرزمه، در روز یک بار طعام خوردن. (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغه تحت عنوان ’اجتماع القلب و الابدال فی الکلمه الواحده او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها’ آرد: الوجبه و البزمه و الازمه و الرزمه و الوجمه و الوزمه و هی الاکله الواحده فی الیوم. (نشوء اللغه ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود، پرونده: الترزیم، پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف) ، رزمه در هر دو معنی. ج، رزم، رزم. (ناظم الاطباء). پشتوارۀ جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). پشتواره. (دهار). رجوع به رزمه شود، ضرب شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رزمه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ / زِ)
شیاف. (برهان) (اوبهی). شافه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است. فرزجه
لغت نامه دهخدا
(پُ زَ / زِ)
پرز. و معرب آن برزج است: اخمال، پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مخمل، جامه های پرزه دار خوابناک. خمل، ریشه و پرزۀ جامۀ مخمل و مانند آن. (منتهی الارب) : (مرد مبتلی به بیماری صبا را) پرزه از جامه و کاه از دیوار چیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس.
انوری.
، پاره ای از جامه. (رشیدی) (شعوری)، کرک که بر میوۀ بهی و برگ آن است، آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه، لیقۀ دوات. (غیاث اللغات).
- پرزۀ معده، خمل آن. زئبر. زوبر. زوبر. پرزۀ جامه. (منتهی الارب). و رجوع به پرز شود
لغت نامه دهخدا
(پِزَ / زِ)
اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قبصه. فومه، نهایت قلیل: یک پرزه نمک
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
بمعنی پرماه است که افزار چیزها سوراخ کردن باشد و بعربی مثقب گویند. (برهان). متّه:
ور همه اره نهی از بهر رفتن بر سرش
وی قدمها دوخته بر جای چون پرمه بود.
رضی الدین نیشابوری.
بهر لعلی عقیقی داشته جفت
عقیق از پرمۀ یاقوت می سفت.
امیرخسرو.
، بمعنی پدمه هم آمده است که لخت و حصه و بهره باشد و بعضی به این معنی به ضم اول گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پِ مَ /مِ)
کاهلی کردن در کارها. (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
رزمه. بقچۀ بزرگ. (فرهنگ خطی). بوقچۀرخت. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (غیاث اللغات) (از برهان). بستۀ قماش. (آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه. (یادداشت مؤلف). بلغنده. (دهار) (یادداشت مؤلف) :
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من.
فرخی.
با جامۀ زری زرد چون شنبلید
با رزمۀ سیمی پاک چون نسترن.
فرخی.
صد و سی هزار از خز و پرنیان
دوصد رزمه، نوحلۀ چینیان.
اسدی.
کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش.
ناصرخسرو.
ز لاله باغ همه پر ز رزمۀ حله
ز سبزه باغ همه پر ز تودۀ مینا.
مسعودسعد.
اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
فراش صنع و قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش.
سوزنی.
گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب.
انوری (از آنندراج).
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمنستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی.
ز بوی زلفش با باد بیضۀ عنبر
ز نقش رویش در آب رزمۀ دیبا.
؟ (از فرهنگ خطی).
فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 177).
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ.
نظامی.
زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمۀ جامۀ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمۀ جامه می آورد. (تذکره الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی. (تاریخ طبرستان).
کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان).
، یک لنگه بار و اسباب قماش. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است. (برهان) :
صد رزمۀ فضل بار بسته
یک مشتریم نه پیش دکان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
رزمه. پشتوارۀ جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه در یک جامۀ استوار و فراهم کرده شود. (از اقرب الموارد) ، ضرب شدید. ج، رزم، رزم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ مَ)
آواز شتر ماده. (دهار). آوازۀ ماده شتر از حلق در پیش بچۀ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل: لا خیر فی رزمه لا دره فیها، در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزمهالسباع، آواز ددان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آواز رعد. (دهار) ، آواز کودک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
سرد گردیدن زمستان: رزم الشتاء رزمه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بر جای ماندن مرداز بیماری: رزم الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سخت گزیدن. دندان فروبردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیمروز خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). در نیمروز خوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شعر هیچکاره گفتن. (منتهی الارب). شعر ردی گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ نَ / نِ)
در تداول خانگی آنچه به نوک انگشت ابهام و سبابه توان گرفتن از آرد و پست و نمک و شکر و فلفل کوبیده و جز آن. پرزه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لعنت کردن، پر کردن، چنانکه خنور را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام شهری در بیرمانی در ساحل چپ ایرااوادی است و در حدود 30 هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
پشتواره ای جامه پلونده بلغنده (بقچه) هدایت در فرهنگ ناصری می نویسد: (رزمه فارسی است در لغت عربی نیز آورده اند) بوقچه رخت بسته لباس، لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره. یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود (نسائم الاسحار 183 ببعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمه
تصویر پرمه
پرماه کاهلی در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بنوک انگشت ابهام و سبابه توان گرفت از آرد و نمک و شکر و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزمه
تصویر قرزمه
بدسرایی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول. آنچه زنان بخود برگیرند شیاف. شافه فرزجه، نهایت قلیل و کم: یک پرزه نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمه
تصویر پرمه
((پِ مَ یا مِ))
پرمهه، کاهلی در کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرزه
تصویر پرزه
آن چه زنان به خود برگیرند، شیاف، شافه، فرزجه، پرزگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزمه
تصویر رزمه
((رَ مِ))
بقچه لباس
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل، از توابع دهستان بهرستاق بخش لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
می پرسم، می پرسم
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی قدیمی از دهستان چلاو آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن، نشیمنگاه
فرهنگ گویش مازندرانی