پرز. و معرب آن برزج است: اخمال، پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مخمل، جامه های پرزه دار خوابناک. خمل، ریشه و پرزۀ جامۀ مخمل و مانند آن. (منتهی الارب) : (مرد مبتلی به بیماری صبا را) پرزه از جامه و کاه از دیوار چیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس. انوری. ، پاره ای از جامه. (رشیدی) (شعوری)، کرک که بر میوۀ بهی و برگ آن است، آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه، لیقۀ دوات. (غیاث اللغات). - پرزۀ معده، خمل آن. زئبر. زوبر. زوبر. پرزۀ جامه. (منتهی الارب). و رجوع به پرز شود