جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پرزه

پرزه

پرزه
آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول. آنچه زنان بخود برگیرند شیاف. شافه فرزجه، نهایت قلیل و کم: یک پرزه نمک
فرهنگ لغت هوشیار

پرزه

پرزه
اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه. فُومَه، نهایت قلیل: یک پرزه نمک
لغت نامه دهخدا

پرزه

پرزه
پُرز. و معرب آن برزج است: اِخمال، پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل، جامه های پرزه دار خوابناک. خمل، ریشه و پرزۀ جامۀ مخمل و مانند آن. (منتهی الارب) : (مرد مبتلی به بیماری صبا را) پرزه از جامه و کاه از دیوار چیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس.
انوری.
، پاره ای از جامه. (رشیدی) (شعوری)، کرک که بر میوۀ بهی و برگ آن است، آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه، لیقۀ دوات. (غیاث اللغات).
- پرزۀ معده، خمل آن. زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزۀ جامه. (منتهی الارب). و رجوع به پرز شود
لغت نامه دهخدا

پرزه

پرزه
شیاف. (برهان) (اوبهی). شافه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است. فرزجه
لغت نامه دهخدا

پدرزه

پدرزه
بهره بهر پدمه حصه، هر چیز که در رومال و لنگی بسته شده باشد طعامی که آنرا در رومال ولنگی بندند و از جایی بجایی برند زله پرزه
فرهنگ لغت هوشیار