جدول جو
جدول جو

معنی پرریش - جستجوی لغت در جدول جو

پرریش
(پُ)
که ریش یعنی لحیه انبوه دارد. ریشو، پر از قرحه
لغت نامه دهخدا
پرریش
آنکه ریشی انبوه و پر دارد مردی که محاسن انبوه دارد
تصویری از پرریش
تصویر پرریش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرویش
تصویر پرویش
اهمال، قصور، درنگ، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریش
تصویر پریش
پریشیده، پریشان، پراکنده، متفرق، به باد داده (به صورت اضافه) مثلاً زلف پریش، بن مضارع پریشیدن، پریشان کننده، پسوند متصل به واژه به معنای پریشنده مثلاً خاطرپریش، خاک پریش
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ)
فرویش. کاهلی. سستی درکار. عطلت. تقصیر در کار. کوتاهی. تنبلی به کار. اهمال:
اژدها پیش است و تیغ اندر عقب ایام شد
ره مده ای دوست سوی خویشتن پرویش را.
امیرخسرو.
و این کلمه در غیر این شعر یافته نشد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کلمه ای مجعول با شاهدی از شاعری مجعولتر در فرهنگ شعوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر ریش
تصویر پر ریش
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
کوتاهی تنبلی در کار اهمال سستی فرویش
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
((پَ))
تقصیر، درنگ، تنبلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریش
تصویر پریش
((پَ))
پریشان، به باد داده، در ترکیب با واژه های دیگر معنی پریشان دهد، خاطر پریش، زلف پریش، پریشن
فرهنگ فارسی معین
آشفته، پریشان، سرگردان، سرگشته، متشتت، متفرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد