جدول جو
جدول جو

معنی پردلی - جستجوی لغت در جدول جو

پردلی
(پُ دِ)
حالت و چگونگی پردل. جسارت. دلیری. دلاوری. جرأت. پرجگری. شجاعت. مقابل بددلی:
فریدون فکند آن کمند یلی
به نیروی یزدان و از پردلی.
فردوسی.
بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست
که یکسواره شود پیش لشکری جرّار.
فرخی.
به پردلی و بمردی همه نگه دارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ.
فرخی.
آلوده بخون کلاه و طوقش
اینست ز پردلی نشانی.
ناصرخسرو.
، شکیمه. قوت قلب
لغت نامه دهخدا
پردلی
شجاعت، جرات، پرجگری
تصویری از پردلی
تصویر پردلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردگی
تصویر پردگی
پرده نشین، پوشیده، درپرده
کنایه از زن، دختر
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، حاجب، سادن، پردگین، ایشیک آقاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردل
تصویر پردل
شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت، نترس، برای مثال فروهشته بر سر دو مشکین کمند / که کردی بدان پردلان را به بند (فردوسی۲ - ۲۵۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
فرانسیس هربرت. (1846-1924 میلادی) فیلسوف انگلیسی. از اصحاب مذهب اصالت تصور مطلق بود و با حکمای معاصر معارضه داشت و می گفت واقعیت حقیقتی کامل و لایتغیر است. اثر عمده اش نمود و بود (1893 میلادی) است. (دایره المعارف فارسی)
جیمز. (1693-1762 میلادی) منجم انگلیسی. وی کج نمایی نور و رقص محور زمین را کشف کرد. در 1742 میلادی مدیر رسد خانه سلطنتی بود. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
منسوب به خردل که نوعی از حبوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
هر چیز پوشیده. مستور. محتجب. مخدّر. مخدّره. مستّره. مستوره. مقنّع. نقابدار:
سراپرده کشیده ابر دی ماه
چو روی ویس گشته پردگی ماه.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
آنکه رخش پردگی خاص بود
آینۀ صورت اخلاص بود.
نظامی.
، (زن، دختر...) مستوره. مستّره.مخدّره. محتجبه. مقصوره. موقونه. باحجاب. پرده نشین. خرگهی. مقنّعه. نقابدار. پوشیده (زنان و دختران و اهل حرم). محبوب پرده نشین. (غیاث اللغات) : تخدﱡر، پردگی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تستیر، تخدیر، پردگی گردانیدن. (زوزنی). اهل حرم. ج، پردگیان:
بباید چو آید بر شهریار
چنین پردگی را چنان پرده دار.
نظامی.
پردگی زهره در آن پرده جست
زخمه شکسته به ادای درست.
نظامی.
، حاجب. پرده دار. (برهان) (غیاث اللغات)، عفیف. پاکدامن،
{{حاصل مصدر}} (در حشره ها) حالت تکون حشره از آن وقت که در تخم نشأت میکند تا آنگاه که حشرۀ کامل شود و از پوست برآید.
- پردگی رز، کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان). دختر رز:
هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر
تاهفت پردۀ خرد ما برافکند.
خاقانی.
- پردگی کردن، تستیر. (تاج المصادر بیهقی) : قنی الجاریه، پردگی و خانه نشین کردن دختر، (منتهی الارب).
- ، پرده پوشی کردن: بتاریکی بر خلقان و احوال ایشان پردگی کند (شب) و پوشیدگی آرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
- پردگی هفت رنگ، کنایه از جهان و عالم و دنیاست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
دهی است از دهستان باغ ملک. دارای 340 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پُ دِ)
دلیر. پرجرأت. جسور. پرجسارت. پرجگر. دلاور. شیردل. نترس. بهادر. (غیاث اللغات) (برهان). شجاع. قوی دل. مقابل بددل و کم دل:
فروهشته بر سرو مشکین کمند
که کردی بدان پردلان را ببند.
فردوسی.
چو بشنید گفتارهای درشت
سر پردلان زود بنمود پشت.
فردوسی.
زو مبارزتر و زو پردل تر
ننهدکس به رکیب اندر پای.
فرخی.
زان گرانمایه گهر هست که از روی قیاس
پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری.
فرخی.
خسرو پردل ستوده هنر
پادشه زادۀ بزرگ اورنگ.
فرخی.
هر که پردل تر و دلاورتر
نکند پیش او بجنگ درنگ.
فرخی.
به فال نیک شه پردل آب را بگذاشت
روان شدند همه از پی شه آن لشکر.
فرخی.
بوقت عطا خوش خوئی تازه روئی
بروز وغا پردلی کاردانی.
فرخی.
پیش ازین شاه ترا جنگ نفرمود همی
تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری.
فرخی.
پردلی پردل ولیکن مهربانی مهربان
قادری قادر ولیکن بردباری بردبار.
فرخی.
خواجه احمد گذشته شد پیری پردل و باحشمت قدیم بود. (تاریخ بیهقی).
مانده خرد پردل از رکابم
خسته هنر سرکش از عنانم.
مسعودسعد.
نشود مردپردل و صعلوک
پیش ماما و بادریسه و دوک.
سنائی.
مرد پردل ز حیز نهراسد
سست را اسب نیک بشناسد.
سنائی.
ملک را شاه ظالم پردل
به ز سلطان بددل عادل.
سنائی.
شاه پردل ستیزه کار بود
شاه بددل همیشه خوار بود.
سنائی.
تیغ را از نشاط خوردن خون
در کف پردلان بخارد کام.
وطواط.
بددلان از بیم دل در کارزار
کرده اسباب هزیمت اختیار
پردلان در جنگ هم از بیم جان
حمله کرده سوی صف ّ دشمنان.
مولوی.
چپ و راست لشکر کشیدن گرفت
دل پردلان زو رمیدن گرفت.
سعدی.
اگر نزد آن شاه پردل شوی
صد ایوان به کیوان برآید ترا.
؟ (از لغت نامۀ اوبهی در کلمه ایوان).
، جوانمرد و سخی. (برهان) ، که رام نباشد؟ وحشی ؟ تور؟ نامأنوس ؟:
پردل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.
منجیک
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردگی
تصویر پردگی
مخدره، زن پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردگی
تصویر پردگی
((پَ دِ))
راز، هر چیز پوشیده، مستور، زن و دختر باحجاب، حاجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پردل
تصویر پردل
((پُ دِ))
دلیر، شجاع، جوانمرد، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
پرده نشین، زن، مستوره، پرده دار، حاجب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قهوه ای متمایل به زرد، ازجنس خردل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باجرات، بی باک، جسور، متهور
متضاد: ترسو، کم دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخته، به ویژه آن چه در سقف کوبی و پوشش شاه تیر سقف به کار
فرهنگ گویش مازندرانی