- پردانی
- حالت و چگونگی پردان
معنی پردانی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
علامه، کسی که دانش زیاد دارد
فنی است از کشتی و آن عبارتست از گشتن گرد حریف و پایش را ناگهان برداشتن و از جا ربودن
آنکه دانش بسیار دارد، دانشمند، علامه
در کشتی، فنی از کشتی که کشتی گیر گرد حریف بچرخد و ناگهان پای وی را بگیرد و او را از جا بکند
یگانه بی همال یگانه بی نظیر: اهل دنیا جملگان زندانیند انتظار مرگ دار فانیند جز مگر نادر یکی فردانیی تن بزندان جان او کیوانیی. (مثنوی)
بسیار دان
بسیار دانا، عاقل و هوشیار، بسیار دان
سپاسداری
ایده آل
محبوس
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
استقامت پا برجایی، اعتبار
در خور پدر مانند پدر منسوب بپدر: (در نهان سوی ما (مسعود) پیغام فرستاد (حاجب) که امروز البته روی گفت نیست... . و ما آن نصیحت پدرانه قبول کردیم) (لیهقی)، همچون پدر مانند پدر: پدرانه سخن گفت
شغل ومنصب دربان
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
اسبی که اصیل نباشد اسب کندرو که لایق پالان باشد اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین
نهایی انتهایی آخرین: (حجت بنصیحت مسلمانی گفتت سخنی درست و پایانی) (ناصر خسرو)
کسی که در محبس باشد آنکه در زندان و از آزادی محروم است
منسوب به زروان پیرو آیین زروان
گناهکاری و معیوبی
ترکی بیستگانی (مستمری)، بر کشیدگی
پرتاب شده گشاد داده شده رها شده، تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. یا تیر پرتابی، سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن، تیرانداز، جمع پرتابیان، غیر مقرب غیر معتمد مقابل استوار (معتمد)، جمع پرتابیان: (گروهی که پرتابیان ساختشان چپ انداز شد بر چپ حالت و چگونگی پرتاب
پر غوغا پر آواز پر سر و صدا
حالت و چگونگی پربار پرمیوگیمقابل کم باری، پر شاری پر غشی مقابل کم باری
منسوب به سندان، سندان گوش
سرخرگی منسوب به شریان