از پهلوی، اویر دانشن. که دانش بسیار دارد. علاّمه: فریدون پردانش و پرفسون مر این آرزو را نبد رهنمون. فردوسی. جهاندیده پردانش افراسیاب جز از چاره سازی نبیند بخواب. فردوسی. نبیرۀ جهاندار کاوس کی دل افروز پردانش و نیک پی. فردوسی. فراوان ببودند پیشش بپای بزرگان پردانش و رهنمای. فردوسی. جهانجوی پردانش افراسیاب بکندز نشسته بخورد و بخواب. فردوسی. چنین گفت با نامور انجمن بزرگان پردانش و رای زن. فردوسی. خردمند و با شرم و با فر و رای جهان بین و پردانش و رهنمای. فردوسی. همه دیده کردند یکسر پرآب از آن شاه پردانش و زودیاب. فردوسی