جدول جو
جدول جو

معنی پرخو - جستجوی لغت در جدول جو

پرخو
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کندوله، کانور، کندوک، کندو، کنور
بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
فرهنگ فارسی عمید
پرخو(پَ خَ)
حواطه. (السامی فی الاسامی). جوبه. (صراح اللغه). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را:
کند مدخّر قدرش گه ذخیرۀ جود
بجای خنب نطاقات چرخ را پرخو.
آذری.
- پرخو کردن، فرخو کردن. بریدن و هموار کردن شاخه های زیادتی درخت. پیراستن درختان یعنی بریدن شاخه های زیادتی آنرا تا به اندام نشو و نما کنند. (برهان).
، در بعض نسخ به پرخو معنی شادمانی نیز داده اند. (شعوری). و رجوع به فرخو شود
لغت نامه دهخدا
پرخو((پَ خُ))
فرخو، پیراستن درختان، بریدن شاخه های زیادی اشجار
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتو
تصویر پرتو
(دخترانه)
روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرخون
تصویر پرخون
بسیار خون آلود، خون بار، خونین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
آنکه بسیار غذا بخورد، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
خون آلود:
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.
فردوسی.
، کنایه است از دردمند:
همه در هوای فریدون بدند
که از جور ضحاک پرخون بدند.
فردوسی.
دل طوس پرخون و دیده پرآب
بپوشید جوشن هم اندر شتاب.
فردوسی.
ز خیمه برآورد پرخون سرش
که آگه نبد زان سخن لشکرش.
فردوسی.
دلش پرنهیبست و پرخون جگر
ز بس درد و تیمار چندان پسر.
فردوسی.
- مژه و چشمی پرخون، پر از خون، خونبار:
همه دل پر از درد از بیم شاه
همه دیده پرخون و دل پرگناه.
فردوسی.
ز گودرز چون آگهی شد بطوس
مژه کرد پرخون و رخ سندروس.
فردوسی.
بر آن کار نظاره بد یک جهان
همه دیده پرخون و خسته روان.
فردوسی.
- پر خون گشتن جگر، غمزده و دردمند. پردرد، پراندوه شدن:
بدست اندرون داشت گرز پدر
سرش گشته پرخشم و پرخون جگر.
فردوسی.
ورا زان سخن هیچ پاسخ نکرد
دلش گشت پرخون و لب پر ز درد.
فردوسی.
- پرخون گشتن رخ، افروخته و برافروخته گردیدن از خشم یا غم:
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد
ز کار سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی.
رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد دوان تابنزد فرود.
فردوسی.
چو آوازدادش ز فرشید ورد
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ خوَرْ / خُرْ رْ)
اکول. بسیارخوار. پرخوار. جوّاظ. شکمخواره. بلع. بلعه. بولع. مبلع. مقابل کم خور. و رجوع به پرخوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرخش
تصویر پرخش
پرخچ، شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
((پُ. خُ))
آن که بسیار می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
اشعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
اکال
فرهنگ واژه فارسی سره
اکول، بسیارخور، پرخوار، پرخوار، رژد، شکمباره، شکم پرست، شکمو
متضاد: کم خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
شرّه
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
Gluttonous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
glouton
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
обжорливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
대식하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
پرہیزگار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
লোভী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
mnyonyo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
תאב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
食いしん坊の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
gefräßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
तृष्णास्वरूप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
rakus
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
ตะกละ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
glotón
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
goloso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
glutão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
贪吃的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
żarłoczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
ненажерливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
gulzig
دیکشنری فارسی به هلندی