جدول جو
جدول جو

معنی پرخا - جستجوی لغت در جدول جو

پرخا(پِ)
مخفف چیز، به معنی چیز باشد، (جهانگیری)، مخفف چیز است که آن را به عربی شی ٔ خوانند، (برهان)، و ظاهراً شی ٔ عرب معرب این کلمه است، (یادداشت مؤلف) :
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود،
سعدی،
من این مرد زیرک منش میشناسم
اگر چی ندارد بسی چینه آرد،
شاه داعی شیرازی (از جهانگیری)،
هیچی، هیچ چیز (در تداول عوام = چیز)، هیچ چی به هیچ چی، هیچ چیز به هیچ چیز، در تداول عامه تعبیری است طنز و تعجب و گله آمیز یعنی بدون نتیجه و حاصل، چی چی گفتی ؟ یعنی چه چیز گفتی (در تداول عامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرخا
تصویر آرخا
(پسرانه)
آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریا
تصویر پریا
(دخترانه)
زیبا چون پری، جمع پری، کبوتر بال شکسته ای که به دنبال آشیانه می گردد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروا
تصویر پروا
(دخترانه)
ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنا
تصویر پرنا
(دخترانه)
پرنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروا
تصویر پروا
بیم، ترس، کنایه از توجه، اعتنا، میل، رغبت،
طاقت، شکیبایی، صبر و قرار، آرام
پروا داشتن: باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن، برای مثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخچ
تصویر پرخچ
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخش، فرخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخاش
تصویر پرخاش
درشتی و تندی از روی خشم، عتاب، برای مثال چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی - ۱۲۳)، جنگ وجدال، کارزار، پیکار
پرخاش کردن: درشتی کردن، تندی کردن، سخن درشت گفتن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخار
تصویر پرخار
گیاهی که خار بسیار دارد، زمینی که در آن خار بسیار روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردا
تصویر پردا
فردا، روز بعد از امروز، روز قیامت، زمان آینده، آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرلا
تصویر پرلا
نوعی مرغابی با جثۀ کوچک و پرهای سیاه و قهوه ای رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
ویژگی کبوتری که در پاهای او نیز پر روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخو
تصویر پرخو
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کندوله، کانور، کندوک، کندو، کنور
بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخش
تصویر پرخش
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخچ، فرخش، برای مثال بور شد چرمۀ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد - لغتنامه - پرخش)
شمشیر، تیغ، برای مثال پرخشش به کردار تابان درخشی / که پیچان پدید آید از ابر آذر (لغتنامه - پرخش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخم
تصویر پرخم
پرشکن، پر پیچ و تاب مثلاً زلف پرخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه بزاید، پرزاینده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است. (غیاث اللغات). جدل. نبرد. چالش. غزا. غزوه. ملحمه. محاربه. مقاتله. قتال.پیکار. آورد. کارزار. رزم. فرخاش. ناورد. هیجا. ستیز. ستیزه. عتاب. معاتبه. خشم. تشر. توپ:
فاش شد نام من بگیتی فاش
من نترسم ز جنگ و از پرخاش.
طاهر بن فضل چغانی (از صحاح الفرس).
بشد تیزنوش آذر تیغ زن
همی خاست پرخاش از آن انجمن.
فردوسی.
چو خورشید از آن چادر لاجورد
برآمد بپوشید دیبای زرد
سپهبد بجای دلیران رسید
بهامون به پرخاش شیران رسید.
فردوسی.
غوکوس بر چرخ مه برکشید
بپرخاش دشمن سپه درکشید.
فردوسی.
چو آیم من و او [کاموس و رستم] بدشت نبرد
نگه کن [خطاب بپیران] چو برخیزد از دشت گرد
بدانی که اندر جهان مرد کیست
دلیران کدامند و پرخاش چیست.
فردوسی.
نیابی گذر تو ز گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش ومهر.
فردوسی.
بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
سپه طوس را ده تو خود بازگرد
نه ای مرد پرخاش و ننگ و نبرد.
فردوسی.
بر آن بر همیراند باید سخن
نباید که پرخاش ماند ز بن.
فردوسی.
بدانست سودابه رای پدر
که با سور پرخاش دارد بسر.
فردوسی.
کنون سوی جیحون نهاده ست روی
بپرخاش با لشکر جنگجوی.
فردوسی.
چنین گفت از آن پس به ایرانیان
که برخاست پرخاش و کین از میان.
فردوسی.
بباید بدن چون بدارد سپهر
گهی کین و پرخاش و گه داد و مهر.
فردوسی.
دگر گفت کز کار گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش و مهر.
فردوسی.
چکاچاک برخاست از هر دو روی
ز پرخاش خون اندر آمد بجوی.
فردوسی.
به پیش تو با نامور چار گرد
بپرخاش دیدی ز من دستبرد
همانا کنون زورم افزونتر است
شکستن دل من نه اندر خور است.
فردوسی.
بفرمود تا تخت زرین نهند
بمیدان پرخاش ژوبین نهند.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 558).
بکابل چو این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت.
فردوسی.
دلیران برفتند هر دو چو گرد
بر آن جای پرخاش و جای نبرد.
فردوسی.
همه جنگ و پرخاش بد کام اوی
که هرگز مبادا روان نام اوی.
فردوسی.
بمرزی که آنجا دژ بهمن است
همه ساله پرخاش آهرمن است.
فردوسی.
میان سواران درآمد چو گرد
ز پرخاش او خاک شد لاجورد.
فردوسی.
نه پرخاش بهرام یک باره بود
جهانی بر آن جنگ نظاره بود.
فردوسی.
خداوند خورشید و گردان سپهر
کزویست پرخاش و پیوند و مهر.
فردوسی.
کسی کو بپیمودروی زمین
جهان دید و آرام و پرخاش و کین.
فردوسی.
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید.
فردوسی.
منم [طوس] پور نوذرجهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار
هر آنجا که پرخاش جویم بجنگ
بدرّم دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
سپه را بیاراست و خود برنشست
یکی گرز پرخاش دیده بدست.
فردوسی.
بخواهم کنون از شما باژ و ساو
که دارد بپرخاش با روم تاو.
فردوسی.
چو نیروی پرخاش ترکان بدید [یزدگرد]
بزد دست و تیغ از میان برکشید
به پیش سپاه اندر آمد چو پیل
زمین شد بکردار دریای نیل.
فردوسی.
نه این بود از آن رنج پاداش من
که دیوی فرستد بپرخاش من.
فردوسی.
چو بشنید از ایرانیان شهریار
ز صلح و ز پرخاش و از کارزار.
فردوسی.
به تنها تن خویش جستم نبرد
بپرخاش تیمار من کس نخورد.
فردوسی.
بگردش زنده پیلان ستوده
بپرخاش دلیران آزموده.
معدن علم علی بود بتأویل و بتیغ
مایۀ جنگ و بلا بود و جدال و پرخاش.
ناصرخسرو.
دلیری که نامش تکین تاش بود
همه ساله با عم بپرخاش بود.
اسدی.
ستیز آوری کار اهریمن است
ستیزه بپرخاش آبستن است.
اسدی.
کس ار هست بدخواه شاه زمین
فرستش بر وی بپرخاش و کین.
اسدی.
دلیران پرخاش دو رویه صف
کشیدند جان برنهاده بکف.
اسدی.
ز دونان نگهدار پرخاش را
دلیری مده بر خود اوباش را.
نظامی.
چو پرخاش بینی تحمل بیار
که سهلی ببندد در کارزار.
سعدی.
چو حجت نماند جفاجوی را
بپرخاش درهم کشد روی را.
سعدی.
کرم کن نه پرخاش و کین آوری
که عالم بزیر نگین آوری.
سعدی.
چو پرخاش بینند و بیداد از او [سلطان]
شبان نیست گرگ است فریاد از او
، و در بیت زیرین معنی کلمه معلوم نیست:
خویشتن پاک دارو بی پرخاش
هیچکس را مباش عاشق غاش.
رودکی (از صحاح الفرس).
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
رو به آغالش اندرون مخراش.
لبیبی (از لغت حافظ اوبهی در کلمه آغالش).
، پاداش (؟) :
چوبهرام [چوبینه] با نامه خلعت بدید
[یعنی دوکدان و جامۀ زنان]
شکیبائی و خامشی برگزید
همی گفت این است پاداش من !
چنین است ازین شاه [هرمز] پرخاش من.
فردوسی.
گر ایدون که بنداست پاداش من
ترا رنجه کردن بپرخاش من.
فردوسی.
- پرخاش آوردن، سرزنش کردن. خشم آوردن:
هر روز خویشتن ببلائی درافکنی
آنگه مرا ملامت و پرخاش آوری.
فرخی.
- پرخاش جستن، کین جستن. رجوع به پرخاشجوی شود:
به نیزه ز اسپت نهم بر زمین
از آن پس نه پرخاش جوئی نه کین.
فردوسی.
بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
گر او را بد آید تو شو پیش اوی
بشمشیر بسیار پرخاش جوی.
فردوسی.
بپهلوی اشتر دو اسب و دو مرد
که پرخاش جویند روز نبرد.
فردوسی.
اگر با سگ بخواهی جست پرخاش
طمع بگسل ز خون و گوشت مردار.
ناصرخسرو.
بپرخاش جستن چو بهرام گور
کمندی بکفتش بر از خام گور.
سعدی.
چو دشمن بعجز اندرآمد ز در
نباید که پرخاش جوئی دگر.
سعدی.
- پرخاش ساختن. رجوع به پرخاش ساز شود.
- پرخاش کردن، درشتی کردن. مغالظت کردن. سخت گفتن. تندی کردن. تشدّد کردن. توپ و تشر رفتن. عتاب کردن. معاتبه:
ای شب مکنی این همه پرخاش که دوش
راز دل من چنان مکن فاش که دوش.
عنصری.
رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
که خار بسیار دارد:
تا بگفتاری پربار یکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
اشواک، اشاکه، پرخار شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردا
تصویر پردا
فردا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه زاید پرزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخاش
تصویر پرخاش
جدل و خصومت و جنگ و خصومت زبانی را هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروا
تصویر پروا
محابا، بیم، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرما
تصویر پرما
آلتی که نجاران با آن چوب را سوراخ می کنند، مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
جویا پرسا پرسنده متفحص خبر گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسخا
تصویر پرسخا
پرجود پر بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخج
تصویر پرخج
کفل و ساغری اسب و استر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخچ
تصویر پرخچ
کفل و ساغری اسب و استر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخش
تصویر پرخش
پرخچ، شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخاش
تصویر پرخاش
((پَ))
ستیزه، پیکار، با سخنان درشت با هم ستیزه کردن، فرخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخاش
تصویر پرخاش
قهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرخا
تصویر مرخا
خاله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پروا
تصویر پروا
احتیاط، اعتنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تشر، توپ وتشر، درشتی، عتاب، معاتبه، واخواهی، پیکار، جنگ، ستیزه، غزا، کارزار، محاربه، نبرد، نزاع
متضاد: نوازش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب ببینید به دیگران پرخاش میکنید، بیانگر آن است که به خاطر رفتار بدتان اطرافیان از شما دوری میکنند. اگر در خواب دیگران به شما پرخاش کنند، به این معنی است که در دام افراد حیله گری میافتید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پایه های چوبی به شکل عدد هفت که برای پرچین کردن به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی