جدول جو
جدول جو

معنی پرتوه - جستجوی لغت در جدول جو

پرتوه
تیر پرتابی
پارت، پهلو
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
فرهنگ فارسی عمید
پرتوه
شعاع ها یا خط های باریکی که از تابش نور پیدا شود
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
فرهنگ فارسی عمید
پرتوه
(پَ تَ وَ / وِ)
تیر پرتابی. (شعوری ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
پرتوه
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا میشود
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
فرهنگ لغت هوشیار
پرتوه
((پَ تُ وَ یا وِ))
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا می شود
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتو
تصویر پرتو
(دخترانه)
روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروه
تصویر پروه
پروین، چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که از تعداد بسیاری ستاره تشکیل شده ولی فقط شش ستارۀ آن با چشم دیده می شود که در یک جا به صورت خوشه ای جمع شده و با هم در فضا حرکت می کنند، ثریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع، اثر، تاثیر، برای مثال پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی - ۶۱)، در علم فیزیک اشعه
پرتو افکندن: تابیدن، درخشیدن، روشنایی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
در نقاشی، طرح صورت انسان، تک چهره، نقاشی صورت
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ / وِ)
هر چیزی که در تاخت و تاراج و جنگ و شبیخون از دشمن بدست آرند. هرچه در کارزار از دشمن گیرند. غنیمت فیی ٔ:
آن جگرگوشۀ یاقوت که از کان خیزد
در شبیخون سخا پروۀیغمای تو باد.
شرف الدین شفروه (از جهانگیری).
ظاهراً این کلمه در این شعر به این معنی محرف برده است، چادر. چادرشب، پروین و آن چند ستاره است در کوهان ثور. ثریا. پرن
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از کشتی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ / وِ)
پاتابه. پاپیچ. پاتاوه
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
شاعری ایرانی است. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1495)
لغت نامه دهخدا
عنوان حکام بزرگ روم قدیم بود و مفهوم آن در زبان لاتین رئیس حکام است. از سال 364 قبل از میلاد این عنوان به حاکمی که به امور قضائی میپرداخت انحصار یافت و پس از آن بر حکام دیگر نیز اطلاق شد. (ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ تِ)
الکساندر پل. نقاش فرانسوی، متولد و متوفی بپاریس (1826-1890م.). او درابتدا مستخدم پست بود و از 1853 تا 1855 بمطالعه و تحصیل پرداخت. در فوریۀ سال 1855 ژنرال بسکه او را به قرم (کریمه) برد. پس از مراجعت بپاریس وی چهار پردۀ نقاشی به سالن تسلیم کرد: جنگ اینکرمان، تصرف توپخانه ماملون ور، مرگ کلنل برانسیون و وظیفه (یادگار سنگرهای قرم). و چون با این نقاشی ها شهرتی یافت مصمم شد که ترسیم پرده های جنگی را تعقیب کند و در سال 1859 باز چند تابلو از خاطرات جنگهای قرم بساخت. دو پردۀ بسیار مشهور او: بامداد پیش از حمله و غروب پس از محاربه (1863م.) است. با آنکه پرته از اصول رآلیسم دور نمیشود به سرباز منظرۀ جالب و جاذب میدهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پروه
تصویر پروه
پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
شعاع، روشنائی، ضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
گام، جای بلند، دم از زمان، چشمبرد تا جایی که چشم می تواند ببیند، پایه در دربار شاه، گره سخت یا گره سست از واژگان دو پهلو، فراخی، فراخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریوه
تصویر پریوه
فرانسو خودی، خودمانی، رام دستاموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
طرح صورت انسان
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت مرکزی اتم که با نوترون تشکیل هسته را می دهد مثلا اتم ئیدرژن معمولی شامل یک هسته است که تنها از یک پرتون تشکیل یافته است. وزن آن در حدود 1846، 1845 وزن اتم ئیدرژن را تشکیل میدهد و چون بیشتر وزن اتم ئیدرژن مربوط باین قسمت است می توانیم بگوییم که یک پرتون در حدود یک واحد اتمی وزن دارد با وجود اینکه پرتون این قدر سنگین تر از الکترون (باندازه 1846، 1 وزن سبکترین اتمهای ئیدرژن معمولی) میباشد حجم آن فقط 5، 2 حجم الکترون را دارد. پرتون مقدار بسیار کمی الکتریسیته مثبت دارد که از حیث مقدار با الکتریسیته الکترونها برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
((پُ رِ))
طرح صورت، نقاشی چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروه
تصویر پروه
غنیمت، هر چیزی که از جنگ و تاراج بدست آید، ستاره پروین، چادرشب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
((پَ))
فروغ و روشنایی، بازتاب نور، اثر، تأثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
اشعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاشیدن آب به اطراف هنگام جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخار غلیظی که از ریختن آب روی خاکستر گرم به هوا برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی
بافشار، پرشتاب، فوران، بوی تند گند و تعفن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتبه
فرهنگ گویش مازندرانی
مدت زیادی زمان طولانی، خیلی وقت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندرج شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی