سخت ترسان. بیمناک. هراسان: سناندار نیزه بدو نیم گشت زواره زالکوس پربیم گشت. فردوسی. چو هومان ز دور آن سپه را بدید دلش گشت پربیم و دم درکشید. فردوسی. ز سر تا میانش بدو نیم گشت دل دیو از آن زخم پربیم گشت. فردوسی. دلش گشت پربیم و سر پرشتاب وزو دور شد خورد و آرام و خواب. فردوسی. جهان از بداندیش پربیم بود دل نیکمردان بدو نیم بود. فردوسی. چو آگاهی آمدسوی اردوان دلش گشت پربیم و تیره روان. فردوسی
سخت ترسان. بیمناک. هراسان: سناندار نیزه بدو نیم گشت زواره زالکوس پربیم گشت. فردوسی. چو هومان ز دور آن سپه را بدید دلش گشت پربیم و دم درکشید. فردوسی. ز سر تا میانش بدو نیم گشت دل دیو از آن زخم پربیم گشت. فردوسی. دلش گشت پربیم و سر پرشتاب وزو دور شد خورد و آرام و خواب. فردوسی. جهان از بداندیش پربیم بود دل نیکمردان بدو نیم بود. فردوسی. چو آگاهی آمدسوی اردوان دلش گشت پربیم و تیره روان. فردوسی
دن + ان، صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. (یادداشت مؤلف). رفتار به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). مرادف چمان. (انجمن آرا) ، راه روندۀ به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. (لغت فرس اسدی) : طوطی میان باغ دنان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی. منوچهری. اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو. ای همه ساله دنان به گرد دنان در من نه به گرد دنانم و نه دنانم. ناصرخسرو. و رجوع به دنیدن شود. - دمان و دنان، شتابان و خرامان. روان تند و آهسته: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. پس اندر سپاه منوچهرشاه دمان و دنان برگرفتند راه. فردوسی. بیفتاد و برگشت از او بادپای همی شد دمان و دنان باز جای. فردوسی. ، از خشم و قهر به جوش آینده. (ناظم الاطباء) (از برهان). مرادف دمان. (آنندراج) (انجمن آرا). از خشم جوشان. (شرفنامۀ منیری). پرهیجان. (فرهنگ لغات شاهنامه)
دن + َان، صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن. (یادداشت مؤلف). رفتار به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). مرادف چمان. (انجمن آرا) ، راه روندۀ به نشاط و خرامان. (ناظم الاطباء) (برهان). آنکه همی رود به نشاط، گویند: همی دند و دنان است. (لغت فرس اسدی) : طوطی میان باغ دنان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پرّش چو برگ نی. منوچهری. اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو. ای همه ساله دنان به گرد دنان در من نه به گرد دنانم و نه دنانم. ناصرخسرو. و رجوع به دنیدن شود. - دمان و دنان، شتابان و خرامان. روان تند و آهسته: چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد دمان و دنان. فردوسی. پس اندر سپاه منوچهرشاه دمان و دنان برگرفتند راه. فردوسی. بیفتاد و برگشت از او بادپای همی شد دمان و دنان باز جای. فردوسی. ، از خشم و قهر به جوش آینده. (ناظم الاطباء) (از برهان). مرادف دمان. (آنندراج) (انجمن آرا). از خشم جوشان. (شرفنامۀ منیری). پرهیجان. (فرهنگ لغات شاهنامه)
جزیره ای است در منتهای جنوبی بحر احمر در بغاز باب المندب بدرازای 12000 گز و پهنای 5000 گز و آنرا بندری زیباست و انگلیسان در 1857 این جزیره را غصب کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
جزیره ای است در منتهای جنوبی بحر احمر در بغاز باب المندب بدرازای 12000 گز و پهنای 5000 گز و آنرا بندری زیباست و انگلیسان در 1857 این جزیره را غصب کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
فریم. قصبۀ ناحیت کوه قارن است (به دیلمان) و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم)
فریم. قصبۀ ناحیت کوه قارن است (به دیلمان) و مستقر سپهبدان بلشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلمانان اند و بیشتر غریب اند پیشه ور و بازرگان زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشد. (حدود العالم)
علامتی به این شکل «» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی، نخستین مشتق یک تابع، نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است
علامتی به این شکل «َ» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می گیرد به معنی، نخستین مشتق یک تابع، نخستین نقطه یا مقداری که از جهت هایی مشابه نقطه یا مقدار مورد نظر است