جدول جو
جدول جو

معنی پرباد - جستجوی لغت در جدول جو

پرباد
چیزی که درون آن را پر از باد کرده باشند، متورم، ورم کرده، کنایه از شخص متکبر، مغرور
تصویری از پرباد
تصویر پرباد
فرهنگ فارسی عمید
پرباد
(پُ)
متورّم. نفخ کرده. دمیده.
، متکبر. پرادعا: کلّه پرباد، پر از خودستائی:
یکی نامه بنوشت پرباد و دم
سخن گفت هرگونه از بیش و کم.
فردوسی.
- پرباد شدن، پرباد گشتن، متکبر و مغرور شدن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
پرباد
ورم کرده، متورم
تصویری از پرباد
تصویر پرباد
فرهنگ لغت هوشیار
پرباد
((پُ))
ورم کرده، کنایه از مغرور، متکبر
تصویری از پرباد
تصویر پرباد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباد
تصویر ارباد
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
(پسرانه)
نخستین آفریده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشاد
تصویر پرشاد
(دخترانه)
نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرزاد
تصویر پرزاد
(دخترانه)
پر + زاد (زاده)، مخفف پری زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برباد
تصویر برباد
خراب، ویران، نیست و نابود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
پرعدل، پر از عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پربار
تصویر پربار
درختی که میوۀ بسیار دارد، پرمیوه، پربر، پرثمر، دارای فایدۀ بسیار مثلاً سخنان پربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پربار
تصویر پربار
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
خانه تابستانی. (برهان). پروار. پربال. پرباره. پرباله. (شعوری). پرواره. فروار. فرواره. فروال. فرواله. بالاخانه. غرفه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: بر + باد، نیست و نابود. (آنندراج)، خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده. (ناظم الاطباء)،
- برباد آمدن، بیهوده و بی فایده شدن:
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد.
حافظ.
- برباد بودن، معدوم و ناپدید بودن. فانی بودن. (ناظم الاطباء)،
- برباد دادن، تلف کردن. نابود کردن. نیست و نابود کردن. (آنندراج)، ذرو:
زلفش اندر دور حسنش بس که کج بازی نمود
دودمان خویشتن را عاقبت برباد داد.
کافی (آنندراج)،
-
لغت نامه دهخدا
(پُ)
درخت پربار، بسیاربار. بسیارمیوه. مقابل کم بار:
تا بگفتاری پربار یکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
، که شار و غش بسیار دارد (زر و سیم و غیره)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
اندیشمند. ترسان
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بسّد. مرجان. مونگا. ظاهراً کلمه مونگا هندیست
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرعدل. بسیارعدل. پر از عدل و داد:
ورا گشت آن شاهی آراسته
جهان گشت پرداد و پرخاسته.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ / بِ کَ / کِ)
تباه کردن شخص مال و متاع خویش را. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
غیبت و سخن چینی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
طیان، ای بناء من طین. (تاج العروس). بنایی از گل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، گلساز. (از منتهی الارب) (آنندراج). راز. گلگر. گلکار
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ پُ)
کنایه از دنیا. کنایه از این جهان:
همی خواهی که جاویدان بمانی
در این پربادخانه سست بنیاد
تو تا می باد پیمایی شب و روز
در این خانه برآمد سال هفتاد
از این پربادخانه هم به آخر
برون باید شدن ناچار با باد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ پُ)
غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
سبکسر گر دو روزی در سرافرازی کند شادی
حباب آسا نمی پاید بسی از کله پربادی.
محسن تأثیر (از بهار عجم).
و رجوع به کله پرباد شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرباد. غرور. تکبر
لغت نامه دهخدا
تصویری از پربار
تصویر پربار
پر ثمر، پر میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرباک
تصویر پرباک
ترسان اندیشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
پر عدل بسیار عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباد
تصویر برباد
نیست ونابود، بی فایده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که پر از باد است دمیده متورم نفخ کرده توپ پر باد، متکبر مغرور پر ادعا: کله پرباد، پر از خودستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پربادی
تصویر کله پربادی
غرور تکبر: (سبکسر کرد و روزی در سر افرازی کند شادی حباب آسا نمی پاید بسی از کله پر بادی)، (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پرباد
تصویر کله پرباد
متکبر و مغرور، با نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پربار
تصویر پربار
((پَ))
خانه تابستانی، بالاخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پربار
تصویر پربار
((پُ))
دارای فایده زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرباد شدن
تصویر پرباد شدن
((~. شُ دَ))
ورم کردن، مغرور گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پربار
تصویر پربار
حاصلخیز
فرهنگ واژه فارسی سره