جدول جو
جدول جو

معنی پراگنده - جستجوی لغت در جدول جو

پراگنده
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گنده
تصویر پر گنده
پراگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگنیده
تصویر پراگنیده
((پَ گَ دِ))
پراگنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
((پَ گَ دَ))
پاشیدن، پریشان کردن، پخش کردن، مشهور کردن، به هر سوی فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
Diffuse, Scattered, Freckly, Straggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
рассеянный , с веснушками , разбросанный , спутанный
دیکشنری فارسی به روسی
diffus, sommersprossig, verstreut, zerzaust
دیکشنری فارسی به آلمانی
розсіяний , з веснянками , розкиданий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rozproszony, piegowaty, rozrzucony
دیکشنری فارسی به لهستانی
分散的 , 有雀斑的 , 零乱的
دیکشنری فارسی به چینی
difuso, sardento, espalhado, desordenado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
diffuso, lentigginoso, sparso, disordinato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
difuso, pecoso, disperso, desordenado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
diffus, tacheté, dispersé, éparse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
diffuus, met sproeten, verspreid, rommelig
دیکشنری فارسی به هلندی
กระจาย , ที่มีฝ้ากระ , กระจัดกระจาย , กระจัดกระจาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
tersebar, bertompok (freckles), berserakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منتشرٌ , مبثورٌ , متفرّقٌ , مبعثرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
बिखरा हुआ , मसकान , बिखरा हुआ , अस्तव्यस्त
دیکشنری فارسی به هندی
מפוזר , עם כתמים , מבולגן
دیکشنری فارسی به عبری
拡散した , そばかすのある , 散らばった , 乱れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
확산된 , 주근깨가 있는 , 흩어진 , 어지러운
دیکشنری فارسی به کره ای
dağılmış, çilli, dağınık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kusambaa, na madoa madoa, iliyotawanyika, machafuko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ছড়ানো , টকটকে , ছড়িয়ে ছিটিয়ে , এলোমেলো
دیکشنری فارسی به بنگالی
پھیلاؤ , چھائیاں , بکھرا ہوا , بکھرا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرانده
تصویر پرانده
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار