که پراکندن آن واجب بود، ازدر پراکندن. درخور پراکندن. قابل تفرّق، قابل تفریق، نثار: هیونان بسیار و افکندنی ز پوشیدنی هم پراکندنی. فردوسی. زپوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی همانا شتروار باری دویست... فردوسی
که پراکندن آن واجب بود، ازدر پراکندن. درخور پراکندن. قابل تفرّق، قابل تفریق، نثار: هیونان بسیار و افکندنی ز پوشیدنی هم پراکندنی. فردوسی. زپوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی همانا شتروار باری دویست... فردوسی
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر