جدول جو
جدول جو

معنی پراگ - جستجوی لغت در جدول جو

پراگ
پراغه، (قاموس الاعلام)، اصل آن در زبان چک پراها پایتخت چکواسلواکی و بوهم است بر ساحل ملداو و 850000 تن سکنه و دانشگاهی معروف دارد و آرشوک نشین است، پراگ شهری صنعتی است، از آثار مهم آن پلی زیبا بر رود ملداو و قصر سلطنتی و کلیسای سن ویت است
لغت نامه دهخدا
پراگ
پرش و حرکت غیرارادی پلک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرنگ
تصویر پرنگ
برنج، آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنگ
تصویر پرنگ
جوهر شمشیر، برق شمشیر، تیغ جوهردار، برق و جلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پران
تصویر پران
پرنده، آنچه بپرد، برای مثال رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی - ۸/۱۰۷)، در حال پریدن
پسوند متصل به واژه به معنای پراننده مثلاً سنگ پران، کبوتر پران، مگس پران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راگ
تصویر راگ
نغمه، سرود، عیش و طرب، راگ ورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ را)
هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده:
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش.
فردوسی.
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی.
فردوسی.
پی پشه تا پرّ پرّان عقاب
بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [خدا] نشمرد.
فردوسی.
رها نیست از مرگ پرّان عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب.
فردوسی.
دگر ره برانگیخت گلگون ز جای
شد آن باره زیرش چو پرّان همای.
فردوسی.
نهان شدبگرد اندرون آفتاب
پر از خاک شد چشم پرّان عقاب.
فردوسی.
فرود آرد از ابر پرّان عقاب
نتابد بتندی برو آفتاب.
فردوسی.
برینسان بیامد بنزدیک مرو
نپرّد بدانگونه پران تذرو.
فردوسی.
برانگیخت آن بارکش را ز جای
تو گفتی شد آن اسب پرّان همای.
فردوسی.
زبازوش پیکان چو پرّان شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی.
فردوسی.
کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم.
فردوسی.
بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای
نشیند بر آن شاخ کآیدش رای.
اسدی.
رسن در گردن یوزان طمع کرد
طمع بسته ست پای باز پرّان.
ناصرخسرو.
و هندوان [اسپ را] تخت پرّان خوانده اند. (نوروزنامه).
پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش.
سوزنی.
تیرها پرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب.
مولوی.
، نامۀ پرّان (؟) :
از در سیّد [پیغامبر] سوی گبران رسید
نامۀ پرّان و برید روان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347)
لغت نامه دهخدا
کاسۀ آبخوری، (لغت محلی شوشتر)، قوچ و گوسفند جنگی، (لغت محلی شوشتر)، رشتۀ سوزن، (لغت محلی شوشتر)، بلغت زندو پازند راه یا صراط، (لغت محلی شوشتر)، و رجوع به راک در همین لغت نامه شود، بهندی موسیقی و سرود، (لغت محلی شوشتر)، بزبان مردم هند نوعی سرود و لحن، (ناظم الاطباء)،
مخفف رایگان که بی مزد و اجرت و مفت کار گرفتن باشد، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جزیره ای به دریای آدریاتیک که از ساحل دالماسی بوسیلۀ ترعۀ مرلاکّا جدا شده است. مساحت آن 288 هزارگز مربع و 6000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
بیگ اوغلو ناحیتی از اسلامبول و مسیحیان در آنجا مسکن دارند. دارای 288000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
یا فرگ. قریه ای است به فارس، سه فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مشرق دوره است. رجوع به فارسنامه و رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 380 و 491 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دوالی که چوب را بگردن گاو ورزه استوار کند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
یکی از چهار مملکت متحدۀماله. واقع در کنار تنگۀ مالاکا دارای 600000 تن سکنه. پایتخت آن تائی پینگ است. و رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پرنده. در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پراکنده و پریشان. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری به ایتالیا در ایالت تسکان بر ساحل رود آرنو، دارای 60000 تن سکنه و صنعت نساجی پشم
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ / رَ)
برنج و آن فلزی است مرکب از مس و روی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
شهری از پامفیلی (آسیای صغیر) واقع در کنار سستیوس و آن موطن اپولونیوس مهندس بود و امروز آنرا قره حصار گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
سرپیچی کردن تخلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پران
تصویر پران
پرنده، در حال پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراگ
تصویر فراگ
داروک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراگ
تصویر کراگ
فرانسوی کمر زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرار
تصویر پرار
((پِ))
سال پیش از پارسال، پیرارسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنگ
تصویر پرنگ
((پَ رَ))
برق شمشیر، شمشیر جوهردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرزگ
تصویر پرزگ
آن چه زنان به خود برگیرند، شیاف، شافه، پرزه، فرزجه
فرهنگ فارسی معین
دو سال پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندی، دارای ارتفاع، تکیه داده، افراشته، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی
نازا، حیوانی که مرحله ی زایش و شیردهی آن پایان یافته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ی پارچه، خرده ریز پارچه و نخ، پرت پارچه ی خیاطی
فرهنگ گویش مازندرانی
پس فردا، دو روز بعددر بعضی مناطق به سه روز بعد گفته شود، پرواز، فراری دادن، پراکندن، به هوا دادن، روستایی در دوانگه ی هزارجریب واقع در منطقه ی شهرستان ساری.، هر نوبت ازخواب کرم ابریشم، این همه، به این زیادی، نام روستایی در دودانگه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گرگ
فرهنگ گویش مازندرانی