پرنده، آنچه بپرد، برای مثال رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی - ۸/۱۰۷)، در حال پریدن پسوند متصل به واژه به معنای پراننده مثلاً سنگ پران، کبوتر پران، مگس پران
پرنده، آنچه بپرد، برای مِثال رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی - ۸/۱۰۷)، در حال پریدن پسوند متصل به واژه به معنای پراننده مثلاً سنگ پران، کبوتر پران، مگس پران
پراغه، (قاموس الاعلام)، اصل آن در زبان چک پراها پایتخت چکواسلواکی و بوهم است بر ساحل ملداو و 850000 تن سکنه و دانشگاهی معروف دارد و آرشوک نشین است، پراگ شهری صنعتی است، از آثار مهم آن پلی زیبا بر رود ملداو و قصر سلطنتی و کلیسای سن ویت است
پراغه، (قاموس الاعلام)، اصل آن در زبان چِک پراها پایتخت چکواسلواکی و بوهم است بر ساحل ملداو و 850000 تن سکنه و دانشگاهی معروف دارد و آرشوک نشین است، پراگ شهری صنعتی است، از آثار مهم آن پلی زیبا بر رود ملداو و قصر سلطنتی و کلیسای سن ویت است
هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده: چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که بگشای گوش. فردوسی. ز شاهین و از باز و پرّان عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب همه برگزیدند فرمان اوی چو خورشید روشن شدی جان اوی. فردوسی. پی پشه تا پرّ پرّان عقاب بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب ز پیمان و فرمان او نگذرد دم خویش بی رای او [خدا] نشمرد. فردوسی. رها نیست از مرگ پرّان عقاب چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب. فردوسی. دگر ره برانگیخت گلگون ز جای شد آن باره زیرش چو پرّان همای. فردوسی. نهان شدبگرد اندرون آفتاب پر از خاک شد چشم پرّان عقاب. فردوسی. فرود آرد از ابر پرّان عقاب نتابد بتندی برو آفتاب. فردوسی. برینسان بیامد بنزدیک مرو نپرّد بدانگونه پران تذرو. فردوسی. برانگیخت آن بارکش را ز جای تو گفتی شد آن اسب پرّان همای. فردوسی. زبازوش پیکان چو پرّان شدی همه در دل سنگ و سندان شدی. فردوسی. کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب وگر برتر آری سر از آفتاب نبینی همی شاه را جز به روم که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم. فردوسی. بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای نشیند بر آن شاخ کآیدش رای. اسدی. رسن در گردن یوزان طمع کرد طمع بسته ست پای باز پرّان. ناصرخسرو. و هندوان [اسپ را] تخت پرّان خوانده اند. (نوروزنامه). پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید از خون چنان شود که ندانی ز چندنش. سوزنی. تیرها پرّان کمان پنهان و غیب بر جوانی میرسد صد تیر شیب. مولوی. ، نامۀ پرّان (؟) : از در سیّد [پیغامبر] سوی گبران رسید نامۀ پرّان و برید روان. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347)
هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده: چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که بگشای گوش. فردوسی. ز شاهین و از باز و پرّان عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب همه برگزیدند فرمان اوی چو خورشید روشن شدی جان اوی. فردوسی. پی پشه تا پرّ پرّان عقاب بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب ز پیمان و فرمان او نگذرد دم خویش بی رای او [خدا] نشمرد. فردوسی. رها نیست از مرگ پرّان عقاب چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب. فردوسی. دگر ره برانگیخت گلگون ز جای شد آن باره زیرش چو پرّان همای. فردوسی. نهان شدبگرد اندرون آفتاب پر از خاک شد چشم پرّان عقاب. فردوسی. فرود آرد از ابر پرّان عقاب نتابد بتندی برو آفتاب. فردوسی. برینسان بیامد بنزدیک مرو نپرّد بدانگونه پران تذرو. فردوسی. برانگیخت آن بارکش را ز جای تو گفتی شد آن اسب پرّان همای. فردوسی. زبازوش پیکان چو پرّان شدی همه در دل سنگ و سندان شدی. فردوسی. کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب وگر برتر آری سر از آفتاب نبینی همی شاه را جز به روم که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم. فردوسی. بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای نشیند بر آن شاخ کآیدش رای. اسدی. رسن در گردن یوزان طمع کرد طمع بسته ست پای باز پرّان. ناصرخسرو. و هندوان [اسپ را] تخت پرّان خوانده اند. (نوروزنامه). پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید از خون چنان شود که ندانی ز چندنش. سوزنی. تیرها پرّان کمان پنهان و غیب بر جوانی میرسد صد تیر شیب. مولوی. ، نامۀ پرّان (؟) : از درِ سیّد [پیغامبر] سوی گبران رسید نامۀ پرّان و بَریدِ روان. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347)
نام یکی از پیشوایان نوعی از ارتداد به انگلستان در اواسطقرن چهارم میلادی. او منکر تأثیر غفران و نیز اثر خطیئۀ اولیه بود و هر چند گروندگان این مذهب آزادی نداشتند معهذا تا قرن ششم میلادی پیروانی داشته است
نام یکی از پیشوایان نوعی از ارتداد به انگلستان در اواسطقرن چهارم میلادی. او منکر تأثیر غفران و نیز اثر خطیئۀ اولیه بود و هر چند گروندگان این مذهب آزادی نداشتند معهذا تا قرن ششم میلادی پیروانی داشته است
قومی باستانی که در ازمنۀ ماقبل تاریخ میزیستند یونان و گنک باراژه و سواحل آسیای صغیر و ایطالیا را اشغال کرده بودند. این قوم بدوی هیچگاه ملتی تشکیل نداده است و یونانیان قدیم آنان را از اراضی متصرفی خویش بیرون کرده و یا به بندگی و اسارت گرفتند. پلاژها پیش از آنکه یونانیان آنان را از اراضی متصرفه اخراج کنند مردمی آرام و زراعت پیشه بودند و به گرد شهرهای خویش حصارهای جسیم از تخته سنگ های عظیم برآورده داشتند که با اینکه ملاط نداشت ویران کردن آن آسان و میسر نبود و امروز علمای فن اتفاق دارند که مردم قدیم تراکیه و افروغیاو لیدیه و کاریه و اتروسکها و اپیردها و ایلیریان وایطالت ها (یعنی سامنیت ها و اسک ها و غیره) و مردم آلبانی فعلی تقریباً شعبی مختلط با این قوم است. نام این قوم در تاریخ ایران باستان مرحوم پیرنیا پلاسک آمده است. (ج 1 ص 626 و 723 و 741 و ج 3 ص 1969). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلاژ نام یکی از قدیمترین اقوام آریائی است. در ازمنۀ مجهول و بسیار قدیم این قوم از آسیای وسطی به اروپا مهاجرت کردند و هنگام وصول به وادی نهرطونه (دانوب) گروهی به شبه جزیره بالکان درآمده و از اینجا به تراکیه و مقدونیه و ایلیریه و یونانستان وارد شدند و از راه بوغاز (باب) هلس پونت در میسیه و فریجیه و لیدیه و دیگر جهات آسیای صغیر پراکنده شدند و دستۀ دیگری هم در طول مجرای نهرطونه رو به بالا روان و در ایتالیا مسکن گزیدند این مردم و دسته های مهاجران باستانی از سرزمین بلخ و هرات در این نقاط رحل اقامت انداختند و مدت های مدید بزیستند سپس هلن ها یعنی یونانیان آریائی نژاد به این نواحی رحلت کردند و سواحل یونانستان را به ضبط آوردند و پلاژها رااز این قطعه بکوههای آرکادیای یونانستان راندند خطۀ پلاسجیوتبده، تسالیه هم از قوم مذکور مسکون بود و علاوه بر این در اطراف و جوانب شبه جزیره بالکان و قسمت شمال غربی آسیای صغیر پلاژها مسکن و مأوا داشتند بعدها پاره ای از اقوام آریائی نیز به ایتالیا مهاجرت کردند ولی به امحاء این قوم نایل نشدند زیرا فرقه ای با مردم تازه وارد اختلاط پیدا کرده و دستۀ دیگر هم به جبال و جزایر پناه بردند. پلاژها مدنیت عالی نداشتند ولی در زراعت و استخراج معادن و فن معماری مهارت پیدا کرده بودند و ساختمانهای خود را با سنگ های نتراشیده بنا میکردند. پاره ای از آثار باقیۀ این نوع ابنیه هنوز هم از بین نرفته است. پلاژها اجرام فلکی و جن ّ و پری و بتان و نظائر اینان را پرستش می کردند. اساطیر یونان و رومیهای باستانی از اعتقادات اینان مأخوذ است. مورّخین باستانی یونانستان مانند هرودوت و غیره گویند که اکثر اسامی ارباب انواع یونانی از پلاژها به میراث مانده است و معبد مشهور دودون نیز در یونان مخصوص این قوم بوده است. این پرستشگاه در دوره های تمدن درخشان یونان زیارتگاه اهالی آن کشور شمرده میشد و در اپیر واقع بود. خدام این معبد به زبان پلاژ تکلم میکردند و زوّار بوسیلۀ ترجمانان حوائج خود را بر می آوردند. از اقوام منسوب به پلاژ قوم آرناؤد است که در حالی نسبهً خالص باقی مانده اند. این طایفه ازاحفاد ایلیریان باستانی میباشند و اکثر اصطلاحات اساطیر یونانی که از زبان پلاژ گرفته شده امروز با اندک مایه تغییری در زبان آرناؤد موجود و مستعمل است. به عقیدۀ پاره ای از متأخرین کلمه پلاژ اسم علم نیست، این کلمه در زبان اقوام باستانی بمعنی پیر و کهن سال بوده چنانکه مورخین قدیم یونان این کلمه را بمعنی مذکور به اقوامی اطلاق میکردند که قبل از یونانیان در یونان زمین میزیسته اند. استعمال امروزی کلمه پلاگ درزبان آرناؤد هم مؤید ادعای فوق تواند بود چونکه پیر را پلاک گویند و ممکن است این لفظ از تحریف پلاژ بوجود آمده باشد. (قاموس الاعلام ترکی تحت عنوان پلاسج)
قومی باستانی که در ازمنۀ ماقبل تاریخ میزیستند یونان و گنک باراژه و سواحل آسیای صغیر و ایطالیا را اشغال کرده بودند. این قوم بدوی هیچگاه ملتی تشکیل نداده است و یونانیان قدیم آنان را از اراضی متصرفی خویش بیرون کرده و یا به بندگی و اسارت گرفتند. پلاژها پیش از آنکه یونانیان آنان را از اراضی متصرفه اخراج کنند مردمی آرام و زراعت پیشه بودند و به گرد شهرهای خویش حصارهای جسیم از تخته سنگ های عظیم برآورده داشتند که با اینکه ملاط نداشت ویران کردن آن آسان و میسر نبود و امروز علمای فن اتفاق دارند که مردم قدیم تراکیه و افروغیاو لیدیه و کاریه و اتروسکها و اپیردها و ایلیریان وایطالت ها (یعنی سامنیت ها و اسک ها و غیره) و مردم آلبانی فعلی تقریباً شعبی مختلط با این قوم است. نام این قوم در تاریخ ایران باستان مرحوم پیرنیا پلاسک آمده است. (ج 1 ص 626 و 723 و 741 و ج 3 ص 1969). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلاژ نام یکی از قدیمترین اقوام آریائی است. در ازمنۀ مجهول و بسیار قدیم این قوم از آسیای وسطی به اروپا مهاجرت کردند و هنگام وصول به وادی نهرطونه (دانوب) گروهی به شبه جزیره بالکان درآمده و از اینجا به تراکیه و مقدونیه و ایلیریه و یونانستان وارد شدند و از راه بوغاز (باب) هلس پونت در میسیه و فریجیه و لیدیه و دیگر جهات آسیای صغیر پراکنده شدند و دستۀ دیگری هم در طول مجرای نهرطونه رو به بالا روان و در ایتالیا مسکن گزیدند این مردم و دسته های مهاجران باستانی از سرزمین بلخ و هرات در این نقاط رحل اقامت انداختند و مدت های مدید بزیستند سپس هلن ها یعنی یونانیان آریائی نژاد به این نواحی رحلت کردند و سواحل یونانستان را به ضبط آوردند و پلاژها رااز این قطعه بکوههای آرکادیای یونانستان راندند خطۀ پلاسجیوتبده، تسالیه هم از قوم مذکور مسکون بود و علاوه بر این در اطراف و جوانب شبه جزیره بالکان و قسمت شمال غربی آسیای صغیر پلاژها مسکن و مأوا داشتند بعدها پاره ای از اقوام آریائی نیز به ایتالیا مهاجرت کردند ولی به امحاء این قوم نایل نشدند زیرا فرقه ای با مردم تازه وارد اختلاط پیدا کرده و دستۀ دیگر هم به جبال و جزایر پناه بردند. پلاژها مدنیت عالی نداشتند ولی در زراعت و استخراج معادن و فن معماری مهارت پیدا کرده بودند و ساختمانهای خود را با سنگ های نتراشیده بنا میکردند. پاره ای از آثار باقیۀ این نوع ابنیه هنوز هم از بین نرفته است. پلاژها اجرام فلکی و جن ّ و پری و بتان و نظائر اینان را پرستش می کردند. اساطیر یونان و رومیهای باستانی از اعتقادات اینان مأخوذ است. مورّخین باستانی یونانستان مانند هرودوت و غیره گویند که اکثر اسامی ارباب انواع یونانی از پلاژها به میراث مانده است و معبد مشهور دودون نیز در یونان مخصوص این قوم بوده است. این پرستشگاه در دوره های تمدن درخشان یونان زیارتگاه اهالی آن کشور شمرده میشد و در اپیر واقع بود. خدام این معبد به زبان پلاژ تکلم میکردند و زوّار بوسیلۀ ترجمانان حوائج خود را بر می آوردند. از اقوام منسوب به پلاژ قوم آرناؤد است که در حالی نسبهً خالص باقی مانده اند. این طایفه ازاحفاد ایلیریان باستانی میباشند و اکثر اصطلاحات اساطیر یونانی که از زبان پلاژ گرفته شده امروز با اندک مایه تغییری در زبان آرناؤد موجود و مستعمل است. به عقیدۀ پاره ای از متأخرین کلمه پلاژ اسم علم نیست، این کلمه در زبان اقوام باستانی بمعنی پیر و کهن سال بوده چنانکه مورخین قدیم یونان این کلمه را بمعنی مذکور به اقوامی اطلاق میکردند که قبل از یونانیان در یونان زمین میزیسته اند. استعمال امروزی کلمه پلاگ درزبان آرناؤد هم مؤید ادعای فوق تواند بود چونکه پیر را پلاک گویند و ممکن است این لفظ از تحریف پلاژ بوجود آمده باشد. (قاموس الاعلام ترکی تحت عنوان پلاسج)
پس فردا، دو روز بعددر بعضی مناطق به سه روز بعد گفته شود، پرواز، فراری دادن، پراکندن، به هوا دادن، روستایی در دوانگه ی هزارجریب واقع در منطقه ی شهرستان ساری.، هر نوبت ازخواب کرم ابریشم، این همه، به این زیادی، نام روستایی در دودانگه ی ساری
پس فردا، دو روز بعددر بعضی مناطق به سه روز بعد گفته شود، پرواز، فراری دادن، پراکندن، به هوا دادن، روستایی در دوانگه ی هزارجریب واقع در منطقه ی شهرستان ساری.، هر نوبت ازخواب کرم ابریشم، این همه، به این زیادی، نام روستایی در دودانگه ی ساری