جدول جو
جدول جو

معنی پرانداخت - جستجوی لغت در جدول جو

پرانداخت
(پَ اَ)
پرانداخ. سختیان. چرم. تیماج
لغت نامه دهخدا
پرانداخت
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
تصویری از پرانداخت
تصویر پرانداخت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرنددخت
تصویر پرنددخت
(دخترانه)
پرندخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندخت
تصویر پرندخت
(دخترانه)
دختر لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برانداخته
تصویر برانداخته
از میان رفته، نابود شده، منقرض، برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
آراستگی و آرایش، جلا، در بانکداری دادن پول، تادیه، کارسازی
پرداخت دادن: صیقل زدن، جلا دادن، زنگ چیزی را زدودن
پرداخت کردن: صیقل زدن، زنگ چیزی را زدودن، جلا دادن، در بانکداری پول دادن به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تسمه یا کمربندی که از تیماج درست کنند
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرانداخ، اپرنداخ، سختیان، پرندخ، لکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، ساختیان، پرنداخ، کوزکانی، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
(فَ کَ دَ)
متعدی ورافتادن. منسوخ کردن. از مد انداختن. (فرهنگ فارسی معین). نسخ کردن. (یادداشت مؤلف). از بین بردن. نیست و نابود کردن. مستأصل کردن. ریشه کن کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به برانداختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ تَ / تِ)
درافکنده:
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک.
نظامی.
پرده درانداخته دست وصال
از در تعظیم سرای جلال.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
وسیع و پهناور. دراندشت. دراندردشت. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به دراندردشت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
انداختن. برافکندن. (آنندراج). افکندن. به اطراف افکندن. (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سحر گه مست شو سنگی برانداز
ز نارنج و ترنج این خوان بپرداز.
نظامی.
- حیله برانداختن، چاره کردن. تدبیر کردن: حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(پُ تَنْ)
اندرانداختن. انداختن. افکندن. درافکندن: بفرمود که همه را خشت زرین و نقره آگین درانداختند. (قصص الانبیاء ص 165).
کمر بندد فلک در جنگ با تو
دراندازد به دشمن سنگ با تو.
نظامی.
- آوازه درانداختن، شهرت دادن. شایع کردن: آوازه درانداخت که به مازندران می رود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، پرتاب کردن. انداختن:
یکی گفتا بدان ماند که در خواب
دراندازد کسی خود را به غرقاب.
نظامی.
- از پای درانداختن، از پای افکندن:
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم ازپای درانداخته ای یعنی چه ؟
حافظ.
- پنجه درانداختن، ستیز و نبرد کردن:
گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم
بازدیدم که قوی پنجه درانداخته ای.
سعدی.
- جان درانداختن، جان فشاندن:
کس با رخ تو نباخت عشقی
تا جان چو پیاده درنینداخت.
سعدی.
- طرح درانداختن، طرح ریختن. نقشه ریختن. طرح افکندن:
طرح به غرقاب درانداختم
تکیه به آمرزش حق ساختم.
نظامی.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
حافظ.
، طرح کردن. مطرح کردن سخن:
به بیهوده گویم نسب ساختی
سخنهای ناخوش درانداختی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، به جنگ و جدال واداشتن. به ستیزه داشتن:
زلفین دل آویزت با ابن یمین گفتند
آن را که براندازند با ماش دراندازند.
ابن یمین.
، درو کردن. برافکندن:
ز روی کار من برقع درانداخت
به یکبار آنکه در برقع نهانست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
تیماج. سختیان. (برهان). پرندخ. (جهانگیری). گوزگانی. پرنداخ. ساغری سوخته
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاندانت
تصویر پاندانت
فرانسوی آویز (جواهر سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
پرداختن، جلا صیقل، پرداز نقشها، توجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداخت
تصویر انداخت
عمل انداختن، رای، تدبیر، شور، مشورت، قصد، میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورانداختن
تصویر ورانداختن
منسوخ کردن از مد انداختن، از بین بردن نیست و نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرانداختن
تصویر جرانداختن
جرانداختن کسی را. بغضب آوردن او را اوقات ویرا تلخ کردن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم انداخت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
از میان بردن نابود کردن، رسم و عادتی را از بین بردن قانون و مقرراتی را ملغی کردن، منقرض کردن (پادشاهی دولت سلسله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداخته
تصویر برانداخته
از میان رفته نابود شده، ملغی شده ملغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر انداختن
تصویر پر انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداختن
تصویر برانداختن
((بَ اَ تَ))
از بین بردن، سرنگون کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
((پَ))
آرایش، جلا، صیقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انداخت
تصویر انداخت
شور، مشورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
((پَ رَ))
تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرانداختن
تصویر پرانداختن
((پَ. اَ تَ))
کنایه از نشاط کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
Disbursement, Payment, Repayment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
расходование , оплата , погашение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
Auszahlung, Zahlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
виплата , оплата , погашення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
wypłata, płatność, spłata
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرداخت
تصویر پرداخت
支付 , 还款
دیکشنری فارسی به چینی