جدول جو
جدول جو

معنی پرارادت - جستجوی لغت در جدول جو

پرارادت
(پُ اِ دَ)
باخلوص و حسن نیتی بسیار:
بر کوشیار آمد از راه دور
دلی پرارادت سری پرغرور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پرارادت
آنکه ارادت بسیار دارد با خلوص و حسن نیت بسیار
تصویری از پرارادت
تصویر پرارادت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراراد
تصویر فراراد
(پسرانه)
مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارادت
تصویر ارادت
علاقه، محبت همراه با احترام، خواست، قصد، در تصوف توجه بسیار سالک به پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرحرارت
تصویر پرحرارت
آنچه گرمی بسیار دارد، کنایه از شخص پرکار و پرجنب و جوش، با شوروشوق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مراره. (از اقرب الموارد). رجوع به مراره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرار و قراره. رجوع به همین مدخل ها شود، خوراکها و علوفه های سپاهیان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام کوههای آتش فشان آذربایجان که بگفتۀ توریه کشتی نوح بر یکی از قله های آن قرار گرفت، و کوه جودی و اگری داغ و آغری داغ جبل نوح و مسیس و مازیک از نامهای این کوه است، و آن را آراراط نیز نویسند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرارات. جبال (آتشفشانی) به ارمنستان، که طبق روایت کتاب مقدس کشتی نوح آنجا مستقر شد. جودی. اراراط. در قاموس کتاب مقدس آمده: اراراط (ملعون) مقاطعه ایست در مرکز ارمنستان که مابین رود ارس و دریای وان و ارومیه واقع است (کتاب دوم پادشاهان 19:37، کتاب اشعیا 37:38). گاهی این لفظ بر تمام آن مملکت اطلاق شده (کتاب ارمیا 51:27) و موافق روایات کشتی نوح بر این کوه قرار گرفت. این کوه بلند را ارامنه مسیس و ترکان اگریداغ یعنی سراشیب و ایرانیان کوه نوح و اروپائیان غالباً اراراط و اعراب جودی نامند. و آن صاحب دوقله است که یکی مقدار چهارهزار قدم از دیگری بلندترو بسلسلۀ کوههائی که بطرف شمال مغربی و مغرب ممتدند می پیوندد و همیشه این کوه عظیم دارای رتبۀ عالی بوده دائماً بر قله اش برف نمودار است و 17000 قدم از سطح دریا مرتفع و از جمله آتشفشانهائی است که انفجارآخری وی بسال 1840 میلادی بوده - انتهی. هرودت مورخ یونانی مردم ارارات را الارد نوشته است. (ایران باستان ص 36 و 2269). و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ /نُو اِ دَ)
دوست تازه. یار جدید. که به تازگی ارادت و علاقه به کسی پیدا کرده است:
چون هوادار قدیمم بدهم جان عزیز
نوارادت نه که از پیش غرامت بروم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پُ اِ دَ / دِ)
در تداول عوام، بسیار کبر. متکبر. معجب
لغت نامه دهخدا
شهری است واقع در صد هزارگزی جنوب شرقی سلستره به بلغار به بیست و پنج هزارگزی غربی وارنه بر ساحل رودی بهمین نام و آن قصبه ای است دارای 4700 تن سکنه و در جوار آن خرابه های شهر قدیمی پروواتون دیده میشود، و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید اسفندیار پادشاه ایران (شاید مراد داریوش است) وفیلیپ حکمران مقدونیه این شهر را محاصره کرده اند
لغت نامه دهخدا
(پُ جُ ءَ)
پردل. پرجگر. دلیر. دل آور. دل دار. نیو
لغت نامه دهخدا
(پُ حَ رَ)
پرتاب. پرگرما
لغت نامه دهخدا
(پُ طَ وَ)
بسیار تازه و بارونق
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرجرات
تصویر پرجرات
دلاور و دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرطراوت
تصویر پرطراوت
تازه و با رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ارادت
تصویر پر ارادت
سر سپرده
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی با اراده یکی است ولی در فارسی این دو را با آرش های (معنی ها) گوناگون به کاربرند سرسپردگی خواستن، خواست میل قصد آهنگ، خواست خدا مشیت قضا قدر تقدیر، توجه خاص مرید به مرشد و سالک به پیر و امثال آن، اخص و اظهار کوچکی در دوستی دوستی از روی اعتقاد و ایمان. یا ارادت غایبانه. اخص و اظهار دوستی و عقه مندی بکسی قبل از آشنایی وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارادت
تصویر ارادت
((اِ دَ))
خواستن، خواست، میل، قصد، در فارسی علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد، دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
فرهنگ فارسی معین
افاده دار، بوالفضول، پرادعا، پرمدعا، خودستا، فضول، فیسو، گنده دماغ، متکبر، مغرور
متضاد: بی افاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخلاص، خلت، دوستی، سرسپردگی، صمیمیت، آهنگ، خواست، قصد، مشیت، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد