جدول جو
جدول جو

معنی پرا - جستجوی لغت در جدول جو

پرا
(پِ)
بیگ اوغلو ناحیتی از اسلامبول و مسیحیان در آنجا مسکن دارند. دارای 288000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پرا
پس فردا، دو روز بعددر بعضی مناطق به سه روز بعد گفته شود، پرواز، فراری دادن، پراکندن، به هوا دادن، روستایی در دوانگه ی هزارجریب واقع در منطقه ی شهرستان ساری.، هر نوبت ازخواب کرم ابریشم، این همه، به این زیادی، نام روستایی در دودانگه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرا
تصویر آرا
(دخترانه)
مخفف آراینده آرایشگر، زیور زینت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پران
تصویر پران
پرنده، آنچه بپرد، برای مثال رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی - ۸/۱۰۷)، در حال پریدن
پسوند متصل به واژه به معنای پراننده مثلاً سنگ پران، کبوتر پران، مگس پران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
نمایش با ساز و آواز، تئاتری که در آن هنرپیشگان فقط شعر و آواز می خوانند، کنایه از محل اجرای این نوع نمایش
فرهنگ فارسی عمید
پراغه، (قاموس الاعلام)، اصل آن در زبان چک پراها پایتخت چکواسلواکی و بوهم است بر ساحل ملداو و 850000 تن سکنه و دانشگاهی معروف دارد و آرشوک نشین است، پراگ شهری صنعتی است، از آثار مهم آن پلی زیبا بر رود ملداو و قصر سلطنتی و کلیسای سن ویت است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دوالی که چوب را بگردن گاو ورزه استوار کند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
یکی از چهار مملکت متحدۀماله. واقع در کنار تنگۀ مالاکا دارای 600000 تن سکنه. پایتخت آن تائی پینگ است. و رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پراکنده و پریشان. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پرنده. در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ را)
هر چیز که پرد. در حال پریدن. پرنده:
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر آن ابر پرّان خجسته سروش
بگودرز گفتا که بگشای گوش.
فردوسی.
ز شاهین و از باز و پرّان عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی
چو خورشید روشن شدی جان اوی.
فردوسی.
پی پشه تا پرّ پرّان عقاب
بخشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او [خدا] نشمرد.
فردوسی.
رها نیست از مرگ پرّان عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب.
فردوسی.
دگر ره برانگیخت گلگون ز جای
شد آن باره زیرش چو پرّان همای.
فردوسی.
نهان شدبگرد اندرون آفتاب
پر از خاک شد چشم پرّان عقاب.
فردوسی.
فرود آرد از ابر پرّان عقاب
نتابد بتندی برو آفتاب.
فردوسی.
برینسان بیامد بنزدیک مرو
نپرّد بدانگونه پران تذرو.
فردوسی.
برانگیخت آن بارکش را ز جای
تو گفتی شد آن اسب پرّان همای.
فردوسی.
زبازوش پیکان چو پرّان شدی
همه در دل سنگ و سندان شدی.
فردوسی.
کنون گر تو پرّان شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبینی همی شاه را جز به روم
که اکنون کهن شدبدان مرز و بوم.
فردوسی.
بباغ اندرون مرغ پرّان ز جای
نشیند بر آن شاخ کآیدش رای.
اسدی.
رسن در گردن یوزان طمع کرد
طمع بسته ست پای باز پرّان.
ناصرخسرو.
و هندوان [اسپ را] تخت پرّان خوانده اند. (نوروزنامه).
پرّان خدنگ او به گه حرب و گاه صید
از خون چنان شود که ندانی ز چندنش.
سوزنی.
تیرها پرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب.
مولوی.
، نامۀ پرّان (؟) :
از در سیّد [پیغامبر] سوی گبران رسید
نامۀ پرّان و برید روان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری به ایتالیا در ایالت تسکان بر ساحل رود آرنو، دارای 60000 تن سکنه و صنعت نساجی پشم
لغت نامه دهخدا
دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند، دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرا
تصویر جرا
وظیفه، نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
توانگر شدن بی نیاز شدن، افزودن (مال و مردم و مانند آن)، بسیار مال گردانیدن، بسیاری مال توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برا
تصویر برا
صفت بریدن، قاطع بران برنده
فرهنگ لغت هوشیار
رای ها، در ترکیبات بجای (آراینده) آید: بزم آرا جهان آرا رزم آرا عالم آرا صف آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پار
تصویر پار
شال گذشته، سال پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردا
تصویر پردا
فردا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرا
تصویر ذرا
پوشش، سرشک، بر باد شدنی بر باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درا
تصویر درا
دری درخشنده ها (مانند در) دراز. طولانی طویل کشیده مقابل کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
نمایشی که هنر پیشگان در آن فقط شعر و آواز بخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پران
تصویر پران
پرنده، در حال پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره فرفیون که جزو گیاهان کائو چوئی است ودر اطراف بندر عباس بطور خودرو و وحشی دیده میشود. از شیرابه این گیاه برای ساختن کائوچو میتوان استفاده کرد پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
((اُ پِ))
نمایشی که همراه با ساز و آواز و شعر باشد، محل اجراء این گونه نمایش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرار
تصویر پرار
((پِ))
سال پیش از پارسال، پیرارسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
ترانه نما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرا
تصویر آرا
رای ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرا
تصویر سرا
حیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرا
تصویر فرا
ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
دو سال پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندی، دارای ارتفاع، تکیه داده، افراشته، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش و حرکت غیرارادی پلک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
نازا، حیوانی که مرحله ی زایش و شیردهی آن پایان یافته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی