- پخچ
- پهن پهن شده کوفته پخ پخش پخج، پژمرده، پست
معنی پخچ - جستجوی لغت در جدول جو
- پخچ
- پخش شده، پهن، کوفته، له شده،
برای مثال ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن / به چهره زرد و به تن پخچ گشته چون دینار (کمال الدین اسماعیل - ۳۹)
- پخچ ((پَ))
- ضعیف شدن، رنجور و غمگین شدن، پژمرده، ناقص
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهن شدگی بینی و غیره
غلطیدن بچخیزیدن، پیچیدن
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
کوفته شدن، پهن کردن
کوفته شده با پایا با ضربه پهن گشته له شده
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
پخج کردن
بسبب فشار له و پهن و با زمین یکسان شدن پخش شدن
کوفته شدن، پخش شدن، پهن شدن
کوفته شده، پهن شده
بانگ آواز
پرپهن خرفه فرفخ بقله الحمقاء رجله
پهن شدن بر اثر فشار
گدازش کاهش بدن، تافتن دل از غم و غصه، گدازش موم و پیه و روغن از حرارت، چروک خورده و پیر شده چون پوست دست و پا در آب گرم یا آفتاب کنجل ترنجیده پژمرده، پژمرده از نیستی و غم، گداخته، مزروع بی آب حاصل آمده، ناقص. عشوه ناز، خرام
پهن پخش پخچ پخ
مسطح، پهن، پخش
توزیع
کفل و ساغری اسب و استر و مانند آن
میله یا میخ نازک که سر آن را کوبیده و پهن کنند
بی مغز، میان تهی، مهمل
خمیدگی، کجی، عطف، گردش، تاب، شکن، تای
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخسیدن، بخس، پخسیدن
کاه جو یا گندم که هنوز کوبیده و خرد نشده باشد، ساقه های خشک شدۀ جو یا گندم، کاه درشت
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فخم، تخم
ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد، پخ
رخت،برای مثال گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش (حافظ - ۵۸۸)
رخت،
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخش، فرخش
کخج: (دست و پای و روی خوبان پر کلخچ روی پیران (ریش بیرون) زود از بس دود کخچ)
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)