جدول جو
جدول جو

معنی پخمه - جستجوی لغت در جدول جو

پخمه
شخص کودن و نفهمبی عرضه ساده ابله پیه چلمن غبی: (این مردهای بی نور و پخمه برای زندگانی حاجی های بازار بزارهالله مناسب ترند) (دشتی)
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
فرهنگ لغت هوشیار
پخمه
ابله، بی عرضه
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
فرهنگ واژه فارسی سره
پخمه
کودن، کم عقل، کندفهم، کم هوش
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
فرهنگ فارسی عمید
پخمه
((پَ مِ))
ساده لوح، بی عرضه
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخمه
تصویر اخمه
چین و شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
بهره، حصه
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفند سه یا چهار ساله نر. آنچه باتش پزند تا در خور استفاده گردد آنچه باتش گرم و نرم و قابل خوردن شده طبخ شده مقابل خام نپخته، رسیده یانع نضیج مقابل نارسیده نرسیده نارس خام کال. یا میوه پخته. میوه رسیده، تمام کامل بی عیب و نقص، آنکه از افراط و تفریط اندیشه بیرونستظزموده با تدبیرنیک اندیشیده جا افتاده مجرب گران سنگ محتاط فهمیده. سنجیده منتبه. یا مرد زن پخته. مرد زن مجرب، دانا عاقل، واصل، جمع پختگان. یا پختگان حقیقت. دانایان اسرار واصلان حق، رنگی که بحد اشباع رسیده باشد، گل شکل گرفته پس از بیرون آمدن از کوره مقابل خام. یا خط پخته. خطی نیکو که از روی تعلیم و دستور باشد که صاحب آن بسیار کتابت کرده باشد، یا زر پخته. که از غل و غش پاک کرده باشند زر گداخته زرناب. یا کاغذ پخته. کاغذی که آهار و مهره داشته باشد، یا نان پخته. نعمتی که با رنج بدست آمده باشد: خدا نان پخته ای برایش رسانده. یا نوشته (کتاب) پخته. که مطالب آن با تحقیق و مطالعه دقیق نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخمه
تصویر رخمه
کرکس لاشخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
بوی گند آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخمه
تصویر دخمه
سرداب، خانه زیر زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
اصل و نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمه
تصویر پرمه
پرماه کاهلی در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمه
تصویر پلمه
تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخمه
تصویر سخمه
سیاهی، کینه، خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
اصل، نژاد، تبار، دانه های میان هندوانه، خربزه یا کدو که آن ها را تف می دهند و آجیل درست می کنند، سیاه دانه و امثال آنکه روی نان بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلمه
تصویر پلمه
تخته سنگ، سنگ مسطح و نازک، سنگی که ورقه ورقه شود، سنگ لوح، لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق می نوشتند، برای مثال نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علم ها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی- مجمع الفرس - پلمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمه
تصویر پرمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، پرماه، برماه، بهرمه، ماهه، پرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخمه
تصویر لخمه
تنگدمی سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمه
تصویر پلمه
((پَ مِ یا مَ))
لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می نوشتند تا اطفال بخوانند، نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمه
تصویر پرمه
((پِ مَ یا مِ))
پرمهه، کاهلی در کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
((پَ مِ))
بهره، نصیب، غذا یا میوه ای که از یک مهمانی با خود بیاورند، هر چیز پیچیده در دستمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخته
تصویر پخته
((پَ تِ))
پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخته
تصویر پخته
((پُ تِ))
رسیده، تمام، کامل، باتدبیر، آزموده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
((تُ خَ مِ))
سوءهاضمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
((تُ مِ))
اصل، نسب، دانه های داخل خربزه، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخمه
تصویر دخمه
((دَ مِ))
سردابه ای که جسد مردگان را در آن نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخمه
تصویر رخمه
((رَ مِ))
کرکس، لاشخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
((زَ مِ))
مضراب، آلت کوچکی که به وسیله آن سازهای سیمی رامی نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
بهره، حصه، طعامی که در سفره یا دستمال ببندند و از جایی به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخمه
تصویر دخمه
جای تنگ و تاریک، جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند، سرداب، سردابه، خانۀ زیرزمینی، گور، برای مثال در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶ - ۱۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخته
تصویر پخته
غذای طبخ شده و قابل خوردن، مقابل خام، میوۀ رسیده، کنایه از شخص باتجربه، کاردان، عاقل و دانا، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
فساد غذا در معده و بدی گوارش که از پرخوری به هم می رسد، سوءهضم
فرهنگ فارسی عمید