جدول جو
جدول جو

معنی پخسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، بخسانیدن
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
پخسانیدن
(گَ دَ شَ کَ دَ)
بخسانیدن. فراهم ترنجانیدن از غم. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ آقای نخجوانی) :
از اوبی اندهی بگزین و شادی و تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که پخسانی.
رودکی.
ای ترک بحرمت مسلمانی
کم بیش بوعده ها نپخسانی.
معروفی.
کفر که کبریت دوزخ اوست و بس
بین چه پخسانید او را این نفس.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پخسانیدن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پخسانیدن
((پَ دَ))
رنجاندن، آزرده ساختن
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه پوسیده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسانیدن
تصویر بخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ بَ جَ زَ دَ)
بپوسیدن داشتن. تبلیه. ابلاء. پوساندن. پوسیده کردن. بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
گدازانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ سروری). گداختن. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). گداختن و حل کردن و آب کردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ کَ کَ دَ)
خرامان براه رفتن و براه بردن، گداختن و گدازیدن ازغم و غصه. و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شِ کَ تَ)
خرامیدن. خرامان. رفتن. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گَ نُ / نِ / نَ دَ)
آب دادن کشت و باغ. سقایت. مشروب کردن:
ای روزی دلها رسان جان کسان و ناکسان
ترکاری وباغی پسان هموار و ناهمواره ای.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو شُ دَ)
به دندان ریش کردن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) :
دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید
بی شک نهنگ دارد دل را همی خساید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
رودکی.
اغافه، خسانیدن شاخ غاف و جز آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخشانیدن
تصویر لخشانیدن
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسانیدن
تصویر لیسانیدن
وادار به لیسیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسانیدن
تصویر پلاسانیدن
پلاساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه را که پوسیده کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسانیدن
تصویر پسانیدن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
فرهنگ لغت هوشیار
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسانیدن
تصویر پسانیدن
((پَ دَ))
آب دادن، آبیاری مزارع و باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
((دَ))
جامه به تن کسی کردن، نهان کردن، پنهان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره