جدول جو
جدول جو

معنی پختکاو - جستجوی لغت در جدول جو

پختکاو
(پُ)
ادویه ای که در آب بجوشانندو بدن مریض بدان شویند. اسپرم آب. پختکاب. (فرهنگ رشیدی). و معنی ترکیبی آب پخته است. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
پختکاو
داروهایی که در آب ریزند و جوشانند و بدن مریض را بدان شویند جوشانده مقداری گیاه و علفهای دارویی برای شستشوی بدن بیمار نطول اسپرم آب آبزن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاو
تصویر تکاو
تکاب، آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختکاب
تصویر پختکاب
آبی که در آن دارویی برای شستشوی بدن بیمار را بجوشانند، اسپرم آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختو
تصویر پختو
پشتو، زبان بومی مردم افغانستان که شعبه ای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عربی و هندی است و با الفبای فارسی نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتکار
تصویر پشتکار
سعی و کوشش در کار، قوۀ انجام دادن و به پایان رساندن کاری، استقامت و پایداری در پیش بردن امری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است:
خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو
کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نطول. دوائی است چند که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (انجمن آرای ناصری). اما این لغت به این صورت مصحف بختگاوست. و رجوع به بختگاو شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چیره. (اوبهی). و صاحب فرهنگ شعوری بکلمه معنی پرتاب میدهد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
درخت کاونده. کاوندۀ درخت. از بیخ کننده درخت. (ناظم الاطباء) : مجثات، مجثه، تیشۀ درختکاو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب. (جهانگیری). نطول. (مهذب الاسماء) (جهانگیری) (برهان). بختگاو. آبزن. آبشنگ. و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فارسی ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ)
کشور پرتقال. کشور پرتگال. پرتگیس. رجوع به پرتقال (کشور...) شود، شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است:
می شیرازیم از دردسر کشت
علاجش باده های پرتکال است.
؟
و رجوع به غیاث اللغات شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بختگان. نام پدر بزرجمهر: ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختکان. (کلیله و دمنه). و رجوع به بزرجمهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کج بخت. ژولیده طالع. که بختور نیست. (یادداشت های لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان قائمشهر واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری قائمشهر کنار راه فرعی بابل به درازکلا، دامنه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه بابل، محصول آنجا برنج و غلات و نیشکر و کتان و صیفی و ابریشم، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آب نیم گرم مطبوخ بعضی داروها که به آرامی به روی سر بریزند. (ناظم الاطباء). اسپرم آب. نطول. و آن دوائی چند است که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به نطول شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ولایتی است و آنرا خگاو نیز گویند. (از برهان قاطع). و در انجمن آرای ناصری آمده است آنرا خرگاو می گویند و مخفف آن خکاو یا خگاو است:
داشت زالی بروستای خگاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
سنائی.
در حاشیه برهان قاطع آمده است صحیح آن بجای خگاو تکاو است و تکاو همان تکاب و تکاف می باشد. رجوع به حدیقۀ سنائی چ مدرس رضوی ص 454 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
در لهجۀ مردم دامغان قسمی کبوتر و این ظاهراً اصل کلمه فاختۀ عرب است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
رجوع به پختکاو شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پشتو. یکی از لهجه های فارسی معمول در بعض طوائف روستائی وصحرانشین افغان. و این زبانی نهایت بدوی است و از آن زبان شعر و کتابت کردن تکلف و تجشمی بیهوده است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تندر. رعد. (لغت فرس اسدی) :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پختو.
رودکی.
و این کلمه در بعض لغت نامه ها پخنو آمده است بهمین معنی
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ)
لغتی است بلوچی بمعنی مایه پتشتر. مایۀ شتر
لغت نامه دهخدا
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتکار
تصویر پشتکار
سعی وکوشش در کار، پشت کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتاو
تصویر پرتاو
پرتاب، چیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتکال
تصویر پرتکال
شراب معروف کشور پرتغال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است: (می شیرازیم از درد سرکشت علاجش باده های پرتکال است)
فرهنگ لغت هوشیار
داروهایی که در آب ریزند و جوشانند و بدن مریض را بدان شویند جوشانده مقداری گیاه و علفهای دارویی برای شستشوی بدن بیمار نطول اسپرم آب آبزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختکاب
تصویر پختکاب
((پُ تَ))
جوشانده گیاهان دارویی برای شستشوی بدن بیمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتکار
تصویر پشتکار
ممارست، سعی، همت، اهتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
اراده، استقامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بازی که با سنگ ریزه انجام گیردپوتکا به دو روش بازی می
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین ناهموار، از توابع دهستان جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل در کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی بی مغز و غیرقابل استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی که در پس آبادی است، بخش مرتفع و بی درخت کوهستان البرز
فرهنگ گویش مازندرانی