بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب. (جهانگیری). نطول. (مهذب الاسماء) (جهانگیری) (برهان). بختگاو. آبزن. آبشنگ. و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فارسی ضبط شده است
ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب. (جهانگیری). نَطول. (مهذب الاسماء) (جهانگیری) (برهان). بختگاو. آبزن. آبشنگ. و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فارسی ضبط شده است
کشور پرتقال. کشور پرتگال. پرتگیس. رجوع به پرتقال (کشور...) شود، شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است: می شیرازیم از دردسر کشت علاجش باده های پرتکال است. ؟ و رجوع به غیاث اللغات شود
کشور پرتقال. کشور پرتگال. پرتگیس. رجوع به پرتقال (کشور...) شود، شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است: می شیرازیم از دردسر کشت علاجش باده های پرتکال است. ؟ و رجوع به غیاث اللغات شود
دهی از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان قائمشهر واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری قائمشهر کنار راه فرعی بابل به درازکلا، دامنه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه بابل، محصول آنجا برنج و غلات و نیشکر و کتان و صیفی و ابریشم، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان قائمشهر واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری قائمشهر کنار راه فرعی بابل به درازکلا، دامنه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه بابل، محصول آنجا برنج و غلات و نیشکر و کتان و صیفی و ابریشم، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
آب نیم گرم مطبوخ بعضی داروها که به آرامی به روی سر بریزند. (ناظم الاطباء). اسپرم آب. نطول. و آن دوائی چند است که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به نطول شود
آب نیم گرم مطبوخ بعضی داروها که به آرامی به روی سر بریزند. (ناظم الاطباء). اسپرم آب. نطول. و آن دوائی چند است که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به نطول شود
نام ولایتی است و آنرا خگاو نیز گویند. (از برهان قاطع). و در انجمن آرای ناصری آمده است آنرا خرگاو می گویند و مخفف آن خکاو یا خگاو است: داشت زالی بروستای خگاو مهستی نام دختری و سه گاو. سنائی. در حاشیه برهان قاطع آمده است صحیح آن بجای خگاو تکاو است و تکاو همان تکاب و تکاف می باشد. رجوع به حدیقۀ سنائی چ مدرس رضوی ص 454 شود
نام ولایتی است و آنرا خگاو نیز گویند. (از برهان قاطع). و در انجمن آرای ناصری آمده است آنرا خرگاو می گویند و مخفف آن خکاو یا خگاو است: داشت زالی بروستای خگاو مهستی نام دختری و سه گاو. سنائی. در حاشیه برهان قاطع آمده است صحیح آن بجای خگاو تکاو است و تکاو همان تکاب و تکاف می باشد. رجوع به حدیقۀ سنائی چ مدرس رضوی ص 454 شود
پشتو. یکی از لهجه های فارسی معمول در بعض طوائف روستائی وصحرانشین افغان. و این زبانی نهایت بدوی است و از آن زبان شعر و کتابت کردن تکلف و تجشمی بیهوده است
پشتو. یکی از لهجه های فارسی معمول در بعض طوائف روستائی وصحرانشین افغان. و این زبانی نهایت بدوی است و از آن زبان شعر و کتابت کردن تکلف و تجشمی بیهوده است