جدول جو
جدول جو

معنی پخته - جستجوی لغت در جدول جو

پخته
گوسفند سه یا چهار ساله نر. آنچه باتش پزند تا در خور استفاده گردد آنچه باتش گرم و نرم و قابل خوردن شده طبخ شده مقابل خام نپخته، رسیده یانع نضیج مقابل نارسیده نرسیده نارس خام کال. یا میوه پخته. میوه رسیده، تمام کامل بی عیب و نقص، آنکه از افراط و تفریط اندیشه بیرونستظزموده با تدبیرنیک اندیشیده جا افتاده مجرب گران سنگ محتاط فهمیده. سنجیده منتبه. یا مرد زن پخته. مرد زن مجرب، دانا عاقل، واصل، جمع پختگان. یا پختگان حقیقت. دانایان اسرار واصلان حق، رنگی که بحد اشباع رسیده باشد، گل شکل گرفته پس از بیرون آمدن از کوره مقابل خام. یا خط پخته. خطی نیکو که از روی تعلیم و دستور باشد که صاحب آن بسیار کتابت کرده باشد، یا زر پخته. که از غل و غش پاک کرده باشند زر گداخته زرناب. یا کاغذ پخته. کاغذی که آهار و مهره داشته باشد، یا نان پخته. نعمتی که با رنج بدست آمده باشد: خدا نان پخته ای برایش رسانده. یا نوشته (کتاب) پخته. که مطالب آن با تحقیق و مطالعه دقیق نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پخته
((پَ تِ))
پنبه
تصویری از پخته
تصویر پخته
فرهنگ فارسی معین
پخته
((پُ تِ))
رسیده، تمام، کامل، باتدبیر، آزموده
تصویری از پخته
تصویر پخته
فرهنگ فارسی معین
پخته
غذای طبخ شده و قابل خوردن، مقابل خام، میوۀ رسیده، کنایه از شخص باتجربه، کاردان، عاقل و دانا، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)
تصویری از پخته
تصویر پخته
فرهنگ فارسی عمید
پخته
Cooked
تصویری از پخته
تصویر پخته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پخته
варёный
دیکشنری فارسی به روسی
پخته
gekocht
دیکشنری فارسی به آلمانی
پخته
варений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پخته
gotowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
پخته
煮熟的
دیکشنری فارسی به چینی
پخته
cozido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پخته
cotto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پخته
cocido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پخته
cuit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پخته
gekookt
دیکشنری فارسی به هلندی
پخته
ปรุงสุก
دیکشنری فارسی به تایلندی
پخته
dimasak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پخته
مطبوخٌ
دیکشنری فارسی به عربی
پخته
पका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
پخته
מבושל
دیکشنری فارسی به عبری
پخته
調理済みの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پخته
조리된
دیکشنری فارسی به کره ای
پخته
pişmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پخته
kupikwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پخته
রান্না করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
پخته
پکا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نپخته
تصویر نپخته
ناپخته، پخته نشده، خام، نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نپخته
تصویر نپخته
پخته نشده خام، کال نارس (میوه)، بی تجربه نامجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپخته
تصویر نپخته
((نَ پُ تِ))
پخته نشده، کال، نارس، کنایه از بی تجربه و ناآزموده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاخته
تصویر پاخته
طناب استادان بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاته
تصویر پاته
فرانسوی پوت (قلیه ای که از جگر سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخمه
تصویر پخمه
شخص کودن و نفهمبی عرضه ساده ابله پیه چلمن غبی: (این مردهای بی نور و پخمه برای زندگانی حاجی های بازار بزارهالله مناسب ترند) (دشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
طبخ کردن، پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخته
تصویر بخته
چاق، فربه
فرهنگ لغت هوشیار